.:: نوشته‌جات آقای مـیـم عـیـن ::.

... بخوان و بگذر
.:: نوشته‌جات آقای مـیـم عـیـن ::.

فکر کردن و سپس نوشتن و بیان کردن، تفاوت انسان با خیلی هاست.
پس؛
خوب فکر کن
خوب بیان کن
خوب بنویس

آخرین نظرات

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «زندگی» ثبت شده است

او:

یه کم بیشتر صبور باش، انقدر زود ناراحت نشو.

من:

نمیشه! من مدلم این طوریه. زود رنجم، مخصوصاً افرادی که بیشتر دوستشون دارم زودتر از دست کاراشون عصبانی میشم، چون توقع چنین کاری ازشون ندارم و روشون حساس ترم و به کوچک ترین تحرکاتشون حساسم. بی احترامی و بی توجهی که جای خود داره.

تو:

این جوری که نمیشه زندگی کرد؛ تو هم اینکه مردم زود مورد قضاوت قرار می دی هم زود ناراحت میشی. سعی کن یه مقدار از حوصله ای که در برابر دوستانت داری در برابر نزدیکان درجه یک هم داشته باشی.

من:

فکر می کنی ندارم؟ تو می دونی چه قدر شده سر نماز از خدا خواستم اخلاقم در برابرشون زیبا و پسندیده قرار بده. اما باور کن خیلی سخت، یعنی یه حرکاتی می کنن یه حرفی می زنن ... بگذریم :(

سلمان:

گاهی وقتا از سر صبح با انرژی بلند میشی از خواب، با نماز و دعا و مناجات و سلام و صلوات. اما ذره ذره از اول صبح به خاطر چیزای الکی و بیخودی و بی ارزش ناراحت میشی، خورد خورد یه چیزایی باعث میشه غضبناک بشی، چیزایی که اگر هر کدوم جداگانه و بدون استمرار داشتن بخوای تجزیه و تحلیل کنی می فهمی خیلی بی ارزش و بی خود بودن اما چون زود قضاوت بد کردی در مورد همشون، این طور تلمبار شدن روی هم و اسباب ناراحتیت فراهم کردن.

از یه جر و بحث ساده توی مدرسه با استاد و معلم گرفته تا یه شوخی با هم کلاسی و یا یه جواب سلام نشنیدن تا بگیر شب که خسته و کوفته میای خونه و توقع احترام و خسته نباشید داری اما می بینی ازین خبرا نیست و دیگران با رفتارهای خاص خودشون نه تنها حالت بهتر نمی کنن بلکه باعث ناراحتی بیشترت میشن.

باید مهارت های خوب زندگی کردن یاد بگیری؛ گذشت داشتن؛ زود ناراحت و عصبی نشدن؛ گشاده رویی حتی در مواقع بی حوصلگی؛ تحمل رفتارهای غلط نزدیکان و ده ها چیز دیگه تا بتونی با یه لبخند :) از کنار همه ی این مشکلات ریز و کم اهمیت بگذری.

۴ نظر ۰۲ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۱۶
سلمان

گفتی:

آدم باید همیشه یه حد و مرزی برای محبت کردنش به دیگران بذاره و محبت و احساساتش خرج هر کسی نکن. چون هر کسی ممکن جنبه و ظرفیت محبت و دوست داشتن مارو نداشته باشه و یا حتی درکش نکن. حتی محبت بین زن و شوهر و یا فرزند و والدین. یه جاهایی ممکن مقدار ورودی محبت ما به خاطر گنجایش کم و ظرفیت پایین قلب طرف مقابل، سر ریز بکن و نه تنها باعث شادی و خوشحالی طرف نشه بلکه فکر کنه داریم به حریمش تجاوز می کنیم.

گفت:

بله خب؛ همه که عین هم نیستن و ما خودمون باید اهل مراعات باشیم، با همه نمیشه پسرخاله شد و سریع داد و ستد و بده بستون داشت؛ مخصوصاً افرادی که تجربه ی رابطه های غیرعادی باهاشون داشتیم. یعنی حداقل یک بار در این زمینه امتحانشون کردیم و فهمیدیم نباید از یه حد بیشتر باهاشون رفاقت داشت. چون هم به خودمون لطمه می زنیم هم به اونا.

گفتم:

قبول دارم؛ اما آدم با دلش چی کار بکن؟ من که سنگ نیستم! آدمایی هستن که دوستشون دارم و بهشون احساس تعلق خاطر دارم. (یه بنده خدایی یه بار می گفت نگو تعلق خاطر، بگو هوس خاطر!)

حقیقتش رو بخوام بگم آدمای احساساتی نه می تونن دروغ گوهای خوبی باشن نه تصمیم گیرنده های خوبی در مواقع حساس و احساسی. یعنی زود بازی رو لو میدن و همه چیز رو می کنن. مثل من :(

سلمان:

قطعاً در خلوت ها و تنهایی هایی که می دونیم نیاز به یک همدم داریم، اگر ابتدا به سراغ خدا بریم و با خودش که همیشه بوده و هست و خواهد بود خلوت کنیم بیشتر به نفع ماست تا اینکه بگردیم دنبال یک انسان از جنس خودمون و نیازمندتر از خود ما تا بهش ابراز احساسات کنیم.

خداست که درد بنده هاش رو بهتر می دونه و درمانش رو سر راهشون می ذاره. واقعاً در این دنیا هر کسی لایق و شایسته ی دوست داشتن نیست و ما نمی تونیم با یک دید معقول همه رو به یک چشم ببینیم و باید تفاوت در ظرفیت های مختلف وجودی افراد رو بپذیریم.

ما مأمور به دوست داشتن همه نبوده و نیستیم و باید این رو آویزه ی گوش خودمون بکنیم، اگر قرار یک زندگی سالم و بدون حاشیه داشته باشیم.

 

احساس عجیبی از طرف خود خود خدا

۹ نظر ۱۷ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۲۱
سلمان

من:

چه کسی از آینده خبر داره جز خدا و حتی با دقیق ترین پیش بینی ها و آمار و اطلاعات شفاف هم گاهی نمیشه به درستی از اون چیزی که قرار رخ بده با خبر شد. اینجاست که عقل و علم بشر محدود بودنش ظاهر و بارز میشه.

تو:

شاید بشه از روی یک شرایطی که داشتیم یه چیزایی رو فهمید، از قبل باید استفاده کرد، از اون موقع که بچه بودیم و از پدر و مادرمون و از زمان طفولیت و کودکی و از ابتدایی و راهنمایی و از شکل گیری شخصیت در نوجوانی و از دوستان و رفیقان در دبیرستان و از سلایق و علایق در جوانی و ... بیشتر نمی دونم چون خودم در همین مقطع از عمر به سر می برم.

او:

اگر وصل به منشأ هستی باشی و اعتماد و اطمینان به راهکار و قاعده و اصول زندگی و نسخه ای که خالق هستی برات پیچیده داشته باشی نه می ترسی و نه نگران میشی و نه مضطرب که آینده چه میشه و چه خواهد شد و از زندگیت نهایت لذت رو می بری، چه در ایام سختی و چه در ایام شادی و حسرت گذشته ها و غصه آینده های نیومده رو نمی خوری و همیشه با حال در حال زندگی می کنی :)

سلمان:

قطعاً جز خدا کسی نیست که عالم و دانا و بینا بر سرنوشت بندگانش باشه و قطع به یقین آنچه گذشتگان و نیاکان و الان ما و در آینده، آیندگان انجام دادند و می دهیم و خواهند داد بر سرنوشت ملت ها و اُمت ها و انسان ها تأثیر گذار.

یک سیر صعودی و نزولی داره قطعاً، اینکه در برهه ای از زمان پایین باشیم و در برهه ای بالا اما قطعاً و یقیناً باید یک سِیر مشخص و قانون مند و هدف دار باشه و مارپیچ و زیگزاگ رفتن در این مسیر جایی نداره.

خداست که یک بنده گمراه در گذشته را بینا و اکنون هدایت و در آینده عالِم و فرزانه خواهد کرد که صد البته هم به دعا هم به عمل کار برآید، به سخندانی و سخنرانی نیست. اوست که (به نظرم {اون} زشت هست کاربردش برای خدا) یک دانش آموز دبستانی را از زمین بلند کرده و به اَعلی عِلیین فقه و فقاهت می رسونه.

گذشته و حال و آینده چیست؟

۳ نظر ۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۵:۰۲
سلمان

من:

جداً و قطعاً و یقیناً در پاره ای از موارد و در مورد برخی افراد در اکثر مواقع انسان از دایره ی حوصله و تحمل بیرون میره و نمی تونه رفتار اطرافیان، حرف هاشون، نگاه هاشون و طرز فکرهاشون تحمل بکن. در این مواقع یک عده که ممکن از اطرافیان نزدیک آدم باشن، مثل برادر، خواهر یا پدر و مادر و همسر برن روی مُخ و با حرف ها و حرکات اشتباه و سوالات بی جا باعث دل زدگی و عصبانیت آدم بشن و انسان از کوره در بره.

تو:

خوبه که موقع صحبت کردن با دیگران شرایط روحی و روانی و موقعیتی که در اون قرار گرفتن رو در نظر بگیریم و بعد شاید لحن صحبت و تُن صدامون تغیر بکن. متنفرم از آدمایی که بدون در نظر گرفتن شرایط روحی - روانی افراد شروع به صحبت و سوال و جواب می کنن و حتی یک ذره فکر نمی کنن که شاید شخص مقابل و مخاطب در اون موقعیت و اون لحظه حوصله ی جواب پس دادن به سوالات ذهنی و کنجکاوی های شمارو نداره!

او:

شاید این انتقاد به خود ما هم وارد باشه و خود ما هم گاهی بدون در نظر گرفتن شرایط افراد شروع به صحبت و گِله و شکایت بکنیم و امان از وقتی که حتی تغییر لحن و وُلوم صدای افراد هم تغییری در ما ایجاد نکن و متوجه نشیم که مستقیماً شخص مقابل از ما درخواست پایان دادن به بحث رو داره و با زبون بی زبونی و با ایما و اشاره می خواد بگه: «لطفاً تمومش کن! من الان حوصله ندارم.»

سلمان:

تا حدود زیادی از به وجود آورنده ی این وضعیت حالا هر کس که هست از اطرافیان تا خود خدا شاکی و ناراحت میشم! علی الخصوص در مواقعی که صبح زود از خدا چیزی جز آرامش و آسایش برای خودم و دیگران درخواست نکردم و برخلاف روزهای دیگه اون روز تبدیل به یک جهنم هم برای خودم و هم برای اونایی میشه که براشون دعا کردم! هنوز خودم توی این قسمت قضیه گیر کردم. نمی دونم امتحان الهی هست یا چیزی غیر از این و قراره حالا که برای سعادت این افراد دعا کردم در مقابل رفتار زشت شون قرار بگیرم تا درجه ی ایمان و تقوا و صبرم مشخص بشه و عیار شخصیتم چه در حال طلب خیر سر سجاده و چه در حال رو به رو شدن با اشخاص در چنین موقعیتی محک بخوره.

۰ نظر ۰۱ تیر ۹۵ ، ۱۲:۱۷
سلمان

گفتم:

همیشه آدم باید بتون این ویژگی رو در خودش حفظ بکن و به این راه و روش قدیمی پای بند باشه، حتی اگه شده با کمترین وسایل و امکانات، هر چند که بهتر در این مورد بهترین چیزی که داری رو عرضه کنی. خیلی خوبه، دوست دارم. دوست دارم همیشه مهمون داشته باشیم حالا نه هر روز و هر شب که از توان آدم بیرون باشه اما در کل نگه داشتن مهمون یا کسی که اومده بهت سر بزن رو دوست دارم. اِطعام کردن رو دوست دارم چون شیوه ی اولیا و صُلحا بوده و خدا دوست داره این کار.

گفت:

برو عمو جان! توی این خرج و بَرج زندگی دیگه مگه میشه مهمون داری کرد؟!

گفتی:

اگر درست زندگی کنی و بتونی همیشه یه مقدار پس انداز داشته باشی یا زندگی رو به خودت سخت نگیری و بدون تکَلُف زندگی کنی، بدون چشم و هم چشمی، چرا که نشه. داشتن رابطه با آدم های متفاوت خیلی هم خوبه، حالا اصلاً شاید این افراد از لحاظ ظاهری و حتی اعتقادی با تو در تعارض باشن و فکرشون با فکرت متفاوت باشه، اما اگر بتونی بین قلوب مردم حتی اگه شده با همین سفره داری و مهمون نوازیت جایی باز کنی قطعاً تأثیر در رفتار دیگران هم داره.

سلمان:

قطع به یقین اِکرام و اِطعام و سفره داری و مهمان نوازی از سیره ی مقربین و بزرگان و اولیاست و حتی نمونه هایی داشتیم مثل حاتم طایی و یا بزرگان مشرکین که حتی از لحاظ اعتقادی در خلاف جهت اسلام بودن اما به خاطر همین ویژگی ها مورد توجه بزرگان قرار می گرفتن. کلاً بخل نداشتن در امر پذیرش مهمان و در خونه باز بودن به روی همه باعث برکت در زندگی و آرامش روحی و روانی و ثبات شخصیت میشه.

۰ نظر ۱۱ خرداد ۹۵ ، ۰۹:۳۷
سلمان

گفت:

امروز که مبعث بود وقتی از خواب پا شدم، وقتی چشام باز کردم و به قول خارجی ها awake کردم، با این که شبش یه خواب بد دیده بودم اما خیلی خوشحال بودم و همش با همون حالت خواب آلودگی فکر کردم که دلیل این خوشحالی و بهجت توی قلب من چی می تونه باشه اما به نتیجه ای نرسیدم جز اینکه امروز عید مبعث پیامبر مُکرم اسلام حضرت محمد مصطفی هست و چه چیزی بیش از این می تونه باعث شادی یه انسان بشه.

گفتی:

همه انسان ها می تونن یه بعثت داشته باشن در این دنیا، حالا برای بعضی ها این بعثت از زمان تولد شروع میشه و برای بعضی در 40 سالگی یا کمتر و بیشتر. یعنی همه ی ماهارو خدا برانگیخته برای انجام مأموریتی. یک عده متوجه میشن و میرن دنبال انجام اموراتی که از جانب خدا بهشون تفویض شده و یک عده هم هیچ وقت نمی فهمن و همون جوری بدون انجام مأموریت از دنیا میرن.

گفتم:

حرفت جالب بود برام. واقعاً اگر هر انسانی این طور به آفرینش و خلقت خودش نگاه بکن که برای اون هم یک مبعثی در نظر گرفته شده، شاید دیگه هیچ انسانی دست به خودکشی نزن؛ چون خودکشی یعنی پایان دادن اجباری به نعمتی که خدا بهت عرضه کرده. نعمت هستی و وجود و بندگی که خیلی ها در عالم لیاقت داشتنش رو نداشتن.

سلمان:

خوبه بگردیم از همین امروز و مأموریت متناسب با خودمون پیدا کنیم و به برکت همین عید مبعث حضرت رسول از خدا بخوایم و التماس کنیم و خواهش و مناجات و درخواست که خداوند دلیل بعثت مارو بهمون بفهمون وگرنه مثل خیلی از انسان های غافل ما هم خواهیم مُرد.

۰ نظر ۱۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۰۵
سلمان

کسی پیدا نمیشه که بگه من آدمی هستم که از اوضاع و احوالم خودم بی خبرم و فی الواقع همه ی ما بنی بشر یه جورایی از کارایی که داریم صبح تا شب انجام می دیدم با خبریم؛ از خوبی هامون از بدی هامون و راه در رو و پیچوندن هم نداریم.

 

بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ (القیامة/14)
بلکه انسان خودش از وضع خود آگاه است،

 

گاهی اوقات خودمون برا خودمون چاله چوله هارو تبدیل به چاه می کنیم و فرصت هارو تبدیل به تهدید!

در اینجور مواقع میشه شاهد اوج حماقت انسان بود که از یک چیز پیش پا افتاده ی بیخود برای خودش گناه و عصیانی درست کنه که اون سرش ناپیدا. روزی هزار بار توی صفحه ی حوادث روزنامه ها به چشم هزاران نفر می خوره و می خونن که فلانی به خاطر 4000 تومن آدم کشته! وسط خیابون. (خودم خوندم یه بار) یا فلان شخص سر یک متلک پرانی به شخصی باعث نقص عضو طرف شده و هزاران مورد شبیه به این.

توی گناه و معصیت هم همین جوری دقیقاً برامون؛ یعنی از یه نگاه الکی و یا سخن بیهوده پشت سر این و اون و یا تعریف یک ماجرا و بیان جزئیاتش شروع میکنیم به هرزگی و تهمت و غیبت؛ از چیزی که واقعاً ارزشش رو نداشته بیخودی هیزم جهنم می سازیم برا خودمون.

طرف فکر کرده فامیلشون بهش نظر داره، فقط فکر کرده! و بعد شروع یک رابطه سر همون فکر بیهوده و بعدم که باید پناه برد به خدا ....

 

پروردگارا، صبر در برابر معاصی نصیبمان بگردان.

 

رفتم مدرسه سابق و تعدادی از معلمان گرامی رو در حین تدریس توی کلاس هاشون دیدم و باهاشون سلام علیک کردم و روبوسی و تبریک روز معلم و معلم انسان شریفی است که آموخته هایش را با جان و دل نثار می کند به فرزندان من و شما و جایگاهش بس رفیع و بلند مرتبه است.

۰ نظر ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۱۷
سلمان

مسیر من بی تلاطم گذر نمی گردد ...

اصلن معناش برام مهم نیست اما منظورم اینه که زندگی دنیا خیلی بالا و پایین داره برعکس زندگی آخرت که یه روال ثابت داره. یا می سوزی یا حال می کنی!

اینجا یه روز می سوزی یه روز می سوزوننت یه روز قصد داری خودت بسوزونی یه روز قصد دارن بسوزوننت یه روز حال می کنی یه روز حال میدن بهت یه روز قصد داری حال کنی یه روزم قصد دارن بهت حال بدن.

همیشه زندگی خودم (لااقل در مورد خودم مطمئن هستم) مثل نمودار سینوس کسینوس می بینم که یه بار در قله معنویت هستم و فردا در قعر چاه خطا.

خسته هم بشی می گن ناشکر نباش اما ادامه دادنش واقعا مرد میدان می خواهد و شیر ژیان...

۱ نظر ۰۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۰۴
سلمان