.:: نوشته‌جات آقای مـیـم عـیـن ::.

... بخوان و بگذر
.:: نوشته‌جات آقای مـیـم عـیـن ::.

فکر کردن و سپس نوشتن و بیان کردن، تفاوت انسان با خیلی هاست.
پس؛
خوب فکر کن
خوب بیان کن
خوب بنویس

آخرین نظرات

۵ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

گفت:

بزرگترین ارزش انسان به آزاد بودن و اختیار دار بودنش و اگر این دو تا رو از آدم بگیرن دیگه هیچی نداره که بخواد اشرف مخلوقات باشه؛ حُریت و مختار بودن سبب کمال انسان هست در حالی که موجودات دیگه ازین دو یا بی بهره هستن یا در حد رفع حاجات غریزی ازش استفاده می کنن.

گفتم:

خب اگه عقل انسان ازش گرفته بشه دیگه فرقی با حیوان نداره و از عقل منظورم مغز نیست که گوسفند هم داره! بلکه اون قوه ی راهبری و مرکزی که آزادی و اختیار رو داخل چارچوب صَلاح و رستگاری برای انسان می پسنده و اگر اطرافمون رو ببینیم آدم های مجنونی هستن که هم آزادن و هم مختار اما به خاطر بی بهره بودن از نعمت عقل دچار اشتباهات و خطاهایی میشن که موجب سرافکندگی و خجالت خودشون و دیگران میشن.

گفتی:

گاهی وقتا همین اختیار و آزادی باعث به جهنم افتادن انسان میشه، هر چند که نمیشه نَفیش کرد و اگر این دو از انسان گرفته بشن و جهان انسان ها بر قاعده ی جَبر پیش بره دیگه بهشت و جهنم و پاداش و جَزا هیچ معنا و مفهومی نداره. و اون طرف قضیه هم هست که افراد می تونن با بهره گیری از عقل و آزادی و اختیار به راهی برن که باعث نجات خودشون و دیگران بشه.

سلمان:

همون طور که آدم به لطف خدا اختیار داره و البته ممکن مرتکب خطا و گناه بشه، همون خدا فرصت توبه و آزادی عمل برای بازگشت به سمت خودش رو به ما داده و اگر زودتر با اختیار خودمون گناه رو کنار بذاریم و در عین استفاده از آزادی بتونیم با عقل خودمون به سمت خدا حرکت کنیم قطعاً جزء نجات یافتگان هستیم ودر غیر این صورت میشیم خَسِرَ الدنیا و الاّخرة.

۰ نظر ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۳۷
سلمان

گفت:

امروز که مبعث بود وقتی از خواب پا شدم، وقتی چشام باز کردم و به قول خارجی ها awake کردم، با این که شبش یه خواب بد دیده بودم اما خیلی خوشحال بودم و همش با همون حالت خواب آلودگی فکر کردم که دلیل این خوشحالی و بهجت توی قلب من چی می تونه باشه اما به نتیجه ای نرسیدم جز اینکه امروز عید مبعث پیامبر مُکرم اسلام حضرت محمد مصطفی هست و چه چیزی بیش از این می تونه باعث شادی یه انسان بشه.

گفتی:

همه انسان ها می تونن یه بعثت داشته باشن در این دنیا، حالا برای بعضی ها این بعثت از زمان تولد شروع میشه و برای بعضی در 40 سالگی یا کمتر و بیشتر. یعنی همه ی ماهارو خدا برانگیخته برای انجام مأموریتی. یک عده متوجه میشن و میرن دنبال انجام اموراتی که از جانب خدا بهشون تفویض شده و یک عده هم هیچ وقت نمی فهمن و همون جوری بدون انجام مأموریت از دنیا میرن.

گفتم:

حرفت جالب بود برام. واقعاً اگر هر انسانی این طور به آفرینش و خلقت خودش نگاه بکن که برای اون هم یک مبعثی در نظر گرفته شده، شاید دیگه هیچ انسانی دست به خودکشی نزن؛ چون خودکشی یعنی پایان دادن اجباری به نعمتی که خدا بهت عرضه کرده. نعمت هستی و وجود و بندگی که خیلی ها در عالم لیاقت داشتنش رو نداشتن.

سلمان:

خوبه بگردیم از همین امروز و مأموریت متناسب با خودمون پیدا کنیم و به برکت همین عید مبعث حضرت رسول از خدا بخوایم و التماس کنیم و خواهش و مناجات و درخواست که خداوند دلیل بعثت مارو بهمون بفهمون وگرنه مثل خیلی از انسان های غافل ما هم خواهیم مُرد.

۰ نظر ۱۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۰۵
سلمان

کسی پیدا نمیشه که بگه من آدمی هستم که از اوضاع و احوالم خودم بی خبرم و فی الواقع همه ی ما بنی بشر یه جورایی از کارایی که داریم صبح تا شب انجام می دیدم با خبریم؛ از خوبی هامون از بدی هامون و راه در رو و پیچوندن هم نداریم.

 

بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ (القیامة/14)
بلکه انسان خودش از وضع خود آگاه است،

 

گاهی اوقات خودمون برا خودمون چاله چوله هارو تبدیل به چاه می کنیم و فرصت هارو تبدیل به تهدید!

در اینجور مواقع میشه شاهد اوج حماقت انسان بود که از یک چیز پیش پا افتاده ی بیخود برای خودش گناه و عصیانی درست کنه که اون سرش ناپیدا. روزی هزار بار توی صفحه ی حوادث روزنامه ها به چشم هزاران نفر می خوره و می خونن که فلانی به خاطر 4000 تومن آدم کشته! وسط خیابون. (خودم خوندم یه بار) یا فلان شخص سر یک متلک پرانی به شخصی باعث نقص عضو طرف شده و هزاران مورد شبیه به این.

توی گناه و معصیت هم همین جوری دقیقاً برامون؛ یعنی از یه نگاه الکی و یا سخن بیهوده پشت سر این و اون و یا تعریف یک ماجرا و بیان جزئیاتش شروع میکنیم به هرزگی و تهمت و غیبت؛ از چیزی که واقعاً ارزشش رو نداشته بیخودی هیزم جهنم می سازیم برا خودمون.

طرف فکر کرده فامیلشون بهش نظر داره، فقط فکر کرده! و بعد شروع یک رابطه سر همون فکر بیهوده و بعدم که باید پناه برد به خدا ....

 

پروردگارا، صبر در برابر معاصی نصیبمان بگردان.

 

رفتم مدرسه سابق و تعدادی از معلمان گرامی رو در حین تدریس توی کلاس هاشون دیدم و باهاشون سلام علیک کردم و روبوسی و تبریک روز معلم و معلم انسان شریفی است که آموخته هایش را با جان و دل نثار می کند به فرزندان من و شما و جایگاهش بس رفیع و بلند مرتبه است.

۰ نظر ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۱۷
سلمان

توی اعتکاف آشنا شدیم قرار گذاشتیم امروز بریم سینما (کمک به فرهنگ کشور!) رفتیم و دیدیم؛ نه فقط فیلم. رفتیم و شنیدیم؛ نه فقط فیلم. البته خب در جای خودش اونم یه نوع فیلم بود از نوع 5 بُعدی.

بادیگارد رو به نظرم همه مدل آدمی نمی رفت ببینه چون شخصیت حاتمی کیا با کارایی که انجام داده (منظورم فیلم هاش هست، نه اعمال و رفتارش) به تیپ همه مدل آدمی نمی خوره و اونم خوب بود، حاج حیدر ذبیحی و این یکی اینجا اسمش ایزدی بود توی فیلم سالوادور.

یه حدس و گمان و ظن و شکی دارم نسبت به عطاران که احساس می کنم دوست داره طبقه ی حزب اللهی جامعه رو توی فیلم هاش مسخره بکن عین طبقه حساس. یه مشت آدم خشک مغز و متعصب الکی که پی انجام ظواهر امورات دینی هستن.

گاهی که گناه دیگران رو می بینم پی به بیچارگی خودم در برابر خدا می برم؛ یه پارک هست رو به روی منزل که جوانان عاشق نوشکفته میان و ... هر بار می بینمشون در حالی که پرده های حیا رو نابود می کنن فکر می کنم به لحظاتی که خودم این طوریم و خدا داره نگاه میکن و امروز هم توی سینما من موندم و دلی پر غصه و لبی ظاهراً خندان به حرکات عطاران که چه طور یک انسان رو از جنس مخالف توی این جامعه ی اسلامی بدون ترس از آبرو ورداری بیاری یه جای تاریک (سینما!) و حتی اسم طرف هم نمی دونست! (آمانا، سامانتا، آمانتا ... یه چیزی تو همین مایه ها) بعد از چند سالتُ و بابا مامانت چه کار میکنن و خودت چه غذاهایی دوست داری شروع کنی و با دست هم گرفتن ... تموم بشه! :(

از اعمال زشتی که در برابر خدا مرتکب شدم و خدا شاهد بر من بود به خودش پناه می برم و امیدوارم خداوند مرا جزء توبه کننده گان قرار بدهد.

بعدش رفتیم مسجد نماز خوندیم و اون رفت خوابگاه (دانشجو فرهنگیان بود از یه شهر دیگه) و منم توی مسیر دائم فکرم مشغول بود به آینده ی اون دو دختر و دو پسر و گناهان خودم و گناهان مردم و چرا عذاب خدا رو فقط در زلزله می بینیم و همین قدر عذاب برای ما بس که هزار منکر در برابر ما انجام بشه و نه حرفی بزنیم و نه اعتراضی کنیم (خودم رو می گم، چون خیلی دوست داشتم به دختر بگم آخه بدبخت بیچاره، تویی که می گفتی امسال پیش دانشگاهی هستم و کنکور دارم، تو چه قدر مطمئنی اینی که از توی خیابون آوردت توی سینما و پول یه بلیط سینمات حساب کرده و دو تا دونه پفک دهنت گذاشته فردا میاد می گیرتت که دستت می ذاری توی دستش ...)

جمع سن هر چهارتاشون (دو تا دختر بودن و دو تا پسر) به 80 که قطعاً نمی رسید ولی 70 رو شک دارم.

و بعد از مدت ها رفتن ما به مرکز شهر شد آنچه شد و آنچه نباید می شد و از خدا سپاسگذارم که مرا آن گونه که بودند غافل قرار نداد و متذکرم کرد به آن نعمت هایی که به من ارزانی داشته.

بیاید برای حفظ ایمان هم دیگه دعا کنیم ...

۱ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۳۱
سلمان

مسیر من بی تلاطم گذر نمی گردد ...

اصلن معناش برام مهم نیست اما منظورم اینه که زندگی دنیا خیلی بالا و پایین داره برعکس زندگی آخرت که یه روال ثابت داره. یا می سوزی یا حال می کنی!

اینجا یه روز می سوزی یه روز می سوزوننت یه روز قصد داری خودت بسوزونی یه روز قصد دارن بسوزوننت یه روز حال می کنی یه روز حال میدن بهت یه روز قصد داری حال کنی یه روزم قصد دارن بهت حال بدن.

همیشه زندگی خودم (لااقل در مورد خودم مطمئن هستم) مثل نمودار سینوس کسینوس می بینم که یه بار در قله معنویت هستم و فردا در قعر چاه خطا.

خسته هم بشی می گن ناشکر نباش اما ادامه دادنش واقعا مرد میدان می خواهد و شیر ژیان...

۱ نظر ۰۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۰۴
سلمان