.:: نوشته‌جات آقای مـیـم عـیـن ::.

... بخوان و بگذر
.:: نوشته‌جات آقای مـیـم عـیـن ::.

فکر کردن و سپس نوشتن و بیان کردن، تفاوت انسان با خیلی هاست.
پس؛
خوب فکر کن
خوب بیان کن
خوب بنویس

آخرین نظرات

یه سری متن ها، یه سری گفته ها و شنیده ها و یک سری اصوات هست که خیلی با روح آدم بازی می کن و آدم رو قلقلک می ده. در طول این عمری که از خدا گرفتم، تا الان دو تا دعا بوده که خیلی ازشون خوشم اومده و از خوندنشون لذت می برم.

یکی دعای قنوت نماز عید فطر، اللهم اهل الکبریاء و العظمة و اهل الجود و الجبروت و اهل العفو و الرحمة ...

این دعا سراسر غفران و رحمت و مغفرت و سخاوت خدارو می رسونه و بهترین عیدی برای مردم روزه دار.

دعای دومی که خیلی از خوندنش و شنیدنش لذت می برم، دعای زیبای ماه رجب. یه حس خاص و عجیبی توی این دعا هست. اگر موقع روخوانی و هم نوایی این دعاها، کمی به معناشون دقت کنیم، بیشتر از مفهومشون لذت می بریم.

 

یا مَنْ اَرْجُوهُ لِکُلِّ خَیْرٍ وَ آمَنُ سَخَطَهُ عِنْدَ کُلِّ شَرٍّ

ای کسی که برای هر خیر و نیکی به سوی او امید دارم و در هر ناگواری از خشمش ایمنی می جویم ...

متن و ترجمه دعای ماه رجب

۳ نظر ۱۰ فروردين ۹۶ ، ۱۳:۴۱
سلمان

برعکس خیلی آدم ها که موقع نزدیک شدن به لحظات تحویل سال، شور و شوق و نشاط پیدا می کنن، چند سالی هست که من این طوری نیستم. چند تا دلیل هم داره که شاید اینجا فقط بتونم یکی یا دو تاش رو بنویسم.

اولین دلیلش این که یک سال دیگه از عمر ما می گذره و یک سال پیرتر می شیم. اگر خوب بهش فکر کنیم، اثرات پیری و سفید شدن موهامون رو توی آینه ببینیم، شاید واقعاً از اومدن بهار و اینکه یک سال 365 روزه ی دیگه بر ما گذشته، خوشحال نشیم.

دومین دلیلش موضوع تجرد بنده هست و اینکه این سال هم اومد و رفت، من همچنان اندر خم یک کوچه ام! دو سه سالی میشه که این دلیل به سایر دلایل اضافه شده و هر سال به خودم این امیدواری میدم که دیگه ان شاءالله امسال، پدر و مادر گرامی آستینی بالا می زنن و به بنده رخت دامادی می پوشونن.

ذات این فصل، چنین چیزی رو می طلبه. فصل رویش گیاهان و سبزه ها و غنچه زدن گل ها. خب بالخره ما هم آدم هستیم با مقداری عواطف و احساسات جوانی، که با دیدن زوج های جوان، گل از گلمون می شکفه و ما هم دلمون می خواد :)

حالا بماند که الان یک عده لشکر متاهل همیشه در صحنه حاضر هستن که میان فوراً شروع می کنن به تخطئه کرده و ایراد گرفتن، که ای بابا، شما چه می دونی متأهلی یعنی چی؟ ای بابا، خرج زندگی؛ ای بابا اگر به دست خودمون بود تا صد سال دیگه هم زن نمی گرفتیم و ازینجور سیاه نمایی های همیشگی. اما جالبه که هیچ وقت هیچ کدوم ازین متأهل های گرامی، حاضر نیستن حتی یک بار ازون لحظات شیرین و رؤیایی که با همسرشون داشتن رو بیان بکنن؛ البته اوناییش که قابل پخش هست! D:

دلایل سوم و شاید چهارم رو نمی تونم اینجا بیان کنم.

اما جداً یه دلتنگی نافرم و عجیبی توی بهار بهم دست میده که خیلی ازش خوشم نمیاد.

 

رسول گرامی اسلام؛ حضرت محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله):

اذا رأیتم الربیعَ فاکثِروا ذکرَ النشورِ و ما اشبه الربیعُ بالنشورِ.

هنگامی که بهار را دیدید، زیاد به فکر نشر (روز قیامت) باشید و چه بسیار شبیه است بهار به قیامت.


* یک ایده ی جالب؛ نظرات و پست های صوتی!

۷ نظر ۰۱ فروردين ۹۶ ، ۱۷:۰۷
سلمان

تقریباً چندین سال بود که دیگه این حالت تجربه نکرده بودم. یعنی حداقل از پایان دبیرستان به این سمت. اینکه دلیل این واقعه از لحاظ روحی و روانی چی می تونه باشه و توی فرهنگ ها و جوامع مختلف، مردم چه نظری نسبت به این موضوع دارن جای بحثم نیست اما برای خودم بیشتر به خاطر سنگینی دروس در طول هفته است.

چند سال بود (5 سال فک کنم) که دیگه برام آخر هفته، تعطیلات، پنج شنبه و غروب دلگیر روز جمعه و بدتر از همه، حس روز شنبه و استرس آغاز هفته، فرقی نداشت. اما از وقتی وارد حوزه شدم، توی این 8-7 ماه، باز اون حس عجیب و کمی ملال آور در من بیدار شده. این که خدا خدا بکنی زودتر برسی به پنج شنبه و جمعه و دو روز تعطیل خودت رو چه جوری بگذرونی، با انواع تفریحات و استراحت ها و خوابیدن ها یا رسیدگی به امورات عقب افتاده در طول هفته، تا شنبه بازم ساعت 7 صبح خودت رو برای رفتن به کلاس تا غروب چهارشنبه آماده بکنی.

شاید اگر کلاس های ما (پایه یک) انقدر فشرده و زیاد نبود، به دلیل طرح تحول نظام جدید حوزه، مجبور نبودیم روزی 5 الی 7 تا کلاس بریم! و انقدر آخر هفته ها پوستمون کنده نمی شد که کل پنج شنبه رو یا در خواب باشم یا در فکر خواب و استراحت و مسافرت یه روزه و بیرون رفتن با رفقایی که الان اونا هم یا رفتن سربازی یا زن گرفتن یا دارن ارشد می خونن و هر کدوم توی شهرهای مختلف ایران پراکنده شدن.

تعطیلات آخر هفته که همه توی حوزه (علی الخصوص پایه اولی ها) انتظارش می کشن یک طرف، استرس و فشار فکری برای شروع هفته در روز شنبه و آغاز یک هفته ی تحصیلی بدون فرصت استراحت در طول هفته هم یه طرف. سال اول واقعاً سخت می گذره، چون فرصت سر خاروندن خیلی خیلی کم و واقعاً کلاس ها از یه جایی به بعد خسته کننده می شن.

همه این ها صرفاً شرح حالی بود از این آخر هفته هایی که توی این چند ماه بر من و امثال من گذشت و تا الان خداروشکر حتی لحظه ای هم از راهی که اومدم و انتخابی که داشتم، نه پشیمون شدم و نه منصرف و با قوت به راهم ادامه خواهم داد ان شاءالله.

* اگر مثل قبل نمی رسم بیام، مطلب نمی ذارم و غیره، باور بفرمایید که به قول عراقی ها؛ وقت ماکو! یعنی وقتی نیست.

۲ نظر ۱۹ اسفند ۹۵ ، ۲۳:۱۸
سلمان

من:

از یک جاهایی به بعد انگار توی این دنیای دَرَن دشت خودت موندی و خودت. یک وقت ها آدم احساس می کنه که هیچ کسی رو نداره. هر چه به اطرافت بیشتر نگاه می کنی و بیشتر توی افکارت غرق میشی، بیشتر به تنهایی خودت پی می بری. ما آدم ها درونمون مملؤ از احساسات و عواطف و هیجاناته که بی شک در تصمیم گیری های روزمره کوتاه مدت و بلند مدتمون اثر گذار هستن و خوش به حال افرادی که قدرت غلبه بر این احساسات و عواطف رو دارن. و یکی از این احساسات، احساس تنهایی و عدم وجود اشخاص یاری رسان در زمان نیازمندیِ زندگی ماست.

او:

احساس تنهایی در زمانه ای که هر انسانی با یک تلفن همراه یا رایانه و به لطف شبکه جهانی اینترنت به هر کجا و هر کَسی که بخواد و اراده کنه وصل می شه، کمی مضحکِ اما نباید فراموش کرد که ما آدم ها نیاز به ارتباطات نزدیک با هم نوع خودمون داریم. نیاز به صحبت کردن چهره به چهره، لمس دست هایی هم دیگه و شنیدن صدای طرف مقابل بدون واسطه.

در هر برهه ای از زندگی تک تک ما آدم ها، این احساس نیاز به ارتباط، شکل تازه ای می گیره. یک بار احساس نیاز به پدر و مادر، یک بار نیاز به همکلاسی و دوست، یک بار هم احساس نیاز به داشتن همسر و فرزند.

تو:

عاقل اونی هست که به خوبی و در زمان درست، نیازهای خودش شناسایی بکن و بتون توی زندگیش اَهمُ و مهم انجام بده و حتی برای رفع نیازهاش اولویت بندی داشته باشه. ممکن با ورود انسان به عرصه های جدیدی از زندگی، نیازهاش و حتی اولویت بندی اون نیازها تغییر بکن. مثلاً کسی که سه چهار سال برای کنکور خونده و الان رتبه خوب نیاورده، شاید تا یک روز قبل از اعلام نتایج، اولویت اولش وارد شدن به دانشگاه و اولویت دومش کار و بعد سربازی و ازدواج بوده اما فردای اعلام نتایج؛ اولویت اولش یا میشه کار یا سربازی (با فرض اینکه دیگه نخواد کنکور شرکت بکن) یا شاید بشه ازدواج (اگر دختر باشه).

سلمان:

باید در اوج نیازمندی ها به خود خود خود خدا پناه برد و از خودش کمک خواست. ای بسا نیازهایی که کاذب و دست و پا گیر باشن و ما متوجه نباشیم و با پرداختن به اون ها برای مُرتفع کردنشون، از اهداف بزرگ زندگی عقب بمونیم و چه بسا نیازهایی که از طرف خود خدا توی زندگیت ایجاد شده باشن، تا به سمتش بری و با اظهار عجز و ناتوانی در رفع اون نیازها، از خودش کمک بخوای، که اگر این کار انجام ندی و برای رفع نیازهات، چشم طمعت به مردم باشه، مطمئن باش به غیرت خدا برمی خوره و تورو با همون هایی که بهشون امید بستی رها می کن ...

 

امام صادق (علیه السلام)

حُسنُ الظَّنِّ بِاللَّهِ أن لا تَرجُوَ إلّا اللَّهَ، و لا تَخافَ إلّا ذَنبَکَ.
خوش گمانى به خدا این است که جز به خدا امید نداشته باشى و جز از گناهت نترسى.

کافی(ط-الاسلامیه) ج 2 ، ص 72 ، ح 4

۳ نظر ۱۳ اسفند ۹۵ ، ۰۹:۴۸
سلمان

من:

وقتی که دستت رو به سمتش دراز می کنی مطمئن باش که دستت رو می گیره، خیلی با همه رفیق و مهربون. یک قدم بری سمتش قطعاً ده قدم میاد جلو. بارها و بارها دیدم و شنیدم اما ایمان و یقین داشتن یک مرحله ی بالاتری هست.

همین که در راهش قدم برداری، شتابان به سمتت میاد. دیگه همه چیز به فهم و درک و عقل و شعور خود آدم بستگی داره که چه رفتاری از خودش نشون بده.

گاهی که می شینم پیش خودم می شمارم، یک، دو، سه، ده، بیست ... نمیشه شمرد. خیلی نعمت داده، اونقدر که نمیشه شمرد. و از اون طرف خطاها و اشتباهات خودم رو می شمارم؛ یک، دو، سه، ... اینم نمیشه شمرد.

قطعاً کسی که در راه خدا قدمی برداره حتماً و یقیقاً خداوند که ناظر و شاهد بر همه چیز هست و از هر کار و نیت و قصدی در گذشته و حال و آینده با خبر هست، سزا و پاداش اون عمل رو به بنده اش میده. اینکه ما کفران نعمت می کنیم یه چیز دیگه است.

بارها در معرض خطا بودیم و با یک اشاره مارو نجات داده، یا با یک سفیر و راهنما، یا با یک زنگ تلفن، یا هر چیز و هر موضوعی که می شده جلوی خطا کردنت رو بگیره اما ما ...

از خود راضی نبودن اصل مهمی بوده و هست. 

تو:

ایمان و یقین هم گاهی اوقات خودش در دل بنده هاش قرار می ده، به پاس زحمات و تلاش اون بنده در دریافت حقایق. اما به قول خودت اینکه اون بنده بازم پشت پا به بخت خودش میزن و نمی خواد که هدایت بشه یا همه چیز رو به بازی می گیره و فراموش میکن کجاست و قراره چه کار بکن یه بحث دیگه است.

او:

راه های نجات رو بارها و بارها خودش بهون نشون داده و حتی دستمون رو گرفته و برده که نجاتمون بده اما ما ...

این موارد که پیش میاد آدم از خود راضی سابق به یه چیز جدید تبدیل میشه؛ مغروری که شکسته میشه. در برابر خدا، در برابر ملائک، در برابر ائمه و پیامبر و خوبان عالم، حتی در برابر خلق خدا و دیگه از خودش و اعمالش با این همه نعمتی که بهش ارزانی شده راضی نیست.

سلمان:

قطعاً و یقیناً ذکر و تداوم در اون نجات دهنده است. روزایی که خیلی خوب شروع میشن باید منتظر بود تا خودت با دست خودت که از خود راضی شدی به لجن بکشیش! اما تداوم در ذکر نجاتت میده. هیچ ذکری ندیدم و نشندیم و برای خودم ثابت نشد که از صلوات بر محمد و آل محمد کارسازتر، راه گشاتر، نجات دهنده تر و امید بخش تر باشه.

در کشاکش هواهای نفسانی و نفس لَوامه، که از یه طرف سرزنش میشی به خاطر جایگاه رفیع انسانیت از انجام گناه، از یک طرف وسوسه میشی به انجام گناه، اینجاست که ذکر و توجه برای کسب تقوا در برابر گناه، بیش از پیش به کارت میاد.

هزار بار دست مرا گرفتی و نجاتم دادی

باز هم مرا به حال خودم رها مکن ...

۱ نظر ۱۴ دی ۹۵ ، ۱۳:۰۷
سلمان

گفتم:

یه مزرعه فقط به آب و کود و زمین، پابرجا نیست بلکه باید برای دوام و قوامش به صورت دوره ای هر نوع گیاه هرزه و حیوانات و حشرات موذی رو شناسایی و نابود کرد. این کار اگر صورت نگیره و فقط به امید این باشیم که با آب و غذا دادن به گیاهان باغ، بشینیم تا بهمون ثمره بده، بعد از چند وقت متوجه اشکالاتی در مزرعه میشیم که یا دیگه دیر شده تا به داد محصول برسیم یا نیمی یا کمتر یا بیشتر محصولات باغمون رو از دست دادیم.

گفت:

دقیقاً کارهای ما انسان ها هم همین طوریه، عین همین باغ. باید هر چند روز یک بار به کارایی که می کنیم و نتایجی که میخوایم ازشون بگییم فکر کنیم. به قولی تو شاید یه جا فنس کشی باغمون از بین رفته و دزدها و حیوانات دیگه دارن محصول مارو می دزدن یا یه نوع آفت داره ریشه و ساقه و برگ درختان رو از بین می بره یا یک علف هرز به پای درخت ها پیچیده و داره جون و قوت باغ می گیره.

ما هم لازم نسبت به هدف گذاری هامون علاوه بر تلاش و کوششی که داریم، آفت شناسی کنیم.

گفتی:

آفت هر کی ممکن نوعش با دیگری فرق بکن. خیلی مثالتون جالب بود. مثلاً گاهی آفت درس خوندن یک دانشجو یا طلبه میشه بازیگوشی و دل نسپردن به درس، آفت کار یه بازاری میشه چیدمان نامرتب ویترین، یا آفت راندمان پایین کاری یک اداره میشه بی میلی کارمندان به کار کردن به دلایل مختلف. خیلی مهم هست هر کی بتونه آفت و سم مهلک کارهای خودشو با محاسبه و دقت و تفکر پیدا بکن و علاجش بکن.

سلمان:

آفت روابط هم همین طوریه؛ باید روابط خودمون با دیگران رو آفت شناسی کنیم. گاهی ما حد و حدود رو در روابط دوستانه، فامیلی، خواهر برادری و یا از این قبیل به روش های مختلف رعایت نمی کنیم و همین میشه اون علف هرزی که به پای روابط حَسنه و دوستانه ما می پیچه و نابودش میکن.

یکی از راه کارهاش این که دوستان ما بهمون آفت هایی که می بینن رو تذکر بدن یا اگر اونا چیزی نمیگن، ما خودمون به طور دوره ای هر یک ماه یک بار یا هر سری که باشون مسافرت می ریم یا کنار هم هستیم بپرسیم:

راستی رفیق، به خاطر دوستی و رفاقتی که داریم، اگر در رفتار و گفتار و کردار من عیب و نقصی می بینی که به خودم، شما یا دیگران لطمه وارد میکن، بگو.

این رفتار باعث دوام صمیمیت ها میشه، شاید دوستان ما چیزهایی در رفتار و گفتار ما دیده باشن و به هر دلیل مخفی کرده باشن از ما که همون ها بشه بلای جون باغِ دوستی ما و مثل آفت نابودش بکن.

۲ نظر ۰۵ آبان ۹۵ ، ۱۶:۳۹
سلمان

من:

این که اراده مقدم بر طلب هست یا طلب مقدم برا اراده رو هنوز به خوبی نفهمیدم اما مطمئن هستم باید یک شوق و محبتی از درون شعله بکش تا راهت بدن. البته میشه مثال نقض هم براش پیدا کرد؛ چه بسا بی شوق و رغبت هایی که پاشون به این بارگاه باز شده. اما چیزی رو که مطمئن هستم این که قلب ها و جان ها دست خداست، اوست که مُحَول الاَحوال بندگان هست و به این مورد هم یقین دارم که اگر بخواد برای کسی خیری را، همه ی اهل زمین و آسمان هم جمع بشن نمی تونن مانع رسیدن اون خیر به بنده بشن.

تو:

اگر یقین پیدا کنیم که ساز و کار عالم دست یکی دیگه است شاید خیلی از دغدغه ها و فشارهای روانی مون کم بشه. چه بسا برنامه ریزی هایی که با یک اشاره ی خالق، نقش بر آب شدن و چه بسا بی برنامه هایی که به سرانجام و سرمنزل مقصود رسیدن.

او:

عجیب در مباحث زیارت این موضوع که گاهی افرادی وارد به حریم روضه رضوان میشن که هیچ برنامه و نقشه ای برای زیارت نداشتن و همچنین ای بسا افرادی که بارها طرح و نقشه ریختن، اِتود زدن و پاک کردن، اما باز از قافله جا موندن و خیلی ها هم خودشون رو عمداً جا گذاشتن!

سلمان:

مسیر کربلا از مشهد الرضا عبور می کند، مسیر قدس از کربلا ...


ان شاء الله نائب الزیاره همه وبلاگ نویسان ارزشی و غیر ارزشی خواهم بود در حریم امن الهی، حج الفقراء، وادی طوس، در کنار السلطان علی ابن موسی الرضا المرتضی، خراسان رضوی؛ در ایام سوگواری سبط النبی المصطفی الامین

صلی الله علی الباکین علی ا ل ح س ی ن ...

۳ نظر ۱۸ مهر ۹۵ ، ۰۸:۳۰
سلمان

گفتم:

دقیقاً 5 سال قبل بود که با همین کیفی که دستم وارد این دانشگاه شدم برای پیگیری ثبت نامم، حالا باز همین کیف دستم اما برای تسویه حساب با دانشگاه و ورود به حوزه علمیه. جالب تر اینکه این کیفُ من توی مسابقات تفسیر قرآن دوران دبیرستان جایزه گرفتم که مقام آورده بودم.

همش نگاهم به این کیف بود، یک کیف با برکت ...

گفت:

...

گفتی:

...

سلمان:

إِنْ یمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ وَ تِلْکَ الْأَیامُ نُدَاوِلُهَا بَینَ النَّاسِ وَ لِیعْلَمَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَ یتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَدَاءَ وَ اللَّهُ لَا یحِبُّ الظَّالِمِینَ (آل عمران/140)
اگر (در میدان احد،) به شما جراحتی رسید (و ضربه‌ای وارد شد)، به آن جمعیت نیز (در میدان بدر)، جراحتی همانند آن وارد گردید. و ما این روزها(ی پیروزی و شکست) را در میان مردم می‌گردانیم؛ (-و این خاصیت زندگی دنیاست-) تا خدا، افرادی را که ایمان آورده‌اند، بداند (و شناخته شوند)؛ و خداوند از میان شما، شاهدانی بگیرد. و خدا ظالمان را دوست نمی‌دارد.

۱۴ نظر ۱۵ شهریور ۹۵ ، ۰۸:۱۸
سلمان

او:

یه کم بیشتر صبور باش، انقدر زود ناراحت نشو.

من:

نمیشه! من مدلم این طوریه. زود رنجم، مخصوصاً افرادی که بیشتر دوستشون دارم زودتر از دست کاراشون عصبانی میشم، چون توقع چنین کاری ازشون ندارم و روشون حساس ترم و به کوچک ترین تحرکاتشون حساسم. بی احترامی و بی توجهی که جای خود داره.

تو:

این جوری که نمیشه زندگی کرد؛ تو هم اینکه مردم زود مورد قضاوت قرار می دی هم زود ناراحت میشی. سعی کن یه مقدار از حوصله ای که در برابر دوستانت داری در برابر نزدیکان درجه یک هم داشته باشی.

من:

فکر می کنی ندارم؟ تو می دونی چه قدر شده سر نماز از خدا خواستم اخلاقم در برابرشون زیبا و پسندیده قرار بده. اما باور کن خیلی سخت، یعنی یه حرکاتی می کنن یه حرفی می زنن ... بگذریم :(

سلمان:

گاهی وقتا از سر صبح با انرژی بلند میشی از خواب، با نماز و دعا و مناجات و سلام و صلوات. اما ذره ذره از اول صبح به خاطر چیزای الکی و بیخودی و بی ارزش ناراحت میشی، خورد خورد یه چیزایی باعث میشه غضبناک بشی، چیزایی که اگر هر کدوم جداگانه و بدون استمرار داشتن بخوای تجزیه و تحلیل کنی می فهمی خیلی بی ارزش و بی خود بودن اما چون زود قضاوت بد کردی در مورد همشون، این طور تلمبار شدن روی هم و اسباب ناراحتیت فراهم کردن.

از یه جر و بحث ساده توی مدرسه با استاد و معلم گرفته تا یه شوخی با هم کلاسی و یا یه جواب سلام نشنیدن تا بگیر شب که خسته و کوفته میای خونه و توقع احترام و خسته نباشید داری اما می بینی ازین خبرا نیست و دیگران با رفتارهای خاص خودشون نه تنها حالت بهتر نمی کنن بلکه باعث ناراحتی بیشترت میشن.

باید مهارت های خوب زندگی کردن یاد بگیری؛ گذشت داشتن؛ زود ناراحت و عصبی نشدن؛ گشاده رویی حتی در مواقع بی حوصلگی؛ تحمل رفتارهای غلط نزدیکان و ده ها چیز دیگه تا بتونی با یه لبخند :) از کنار همه ی این مشکلات ریز و کم اهمیت بگذری.

۴ نظر ۰۲ شهریور ۹۵ ، ۲۲:۱۶
سلمان

گفتی:

آدم باید همیشه یه حد و مرزی برای محبت کردنش به دیگران بذاره و محبت و احساساتش خرج هر کسی نکن. چون هر کسی ممکن جنبه و ظرفیت محبت و دوست داشتن مارو نداشته باشه و یا حتی درکش نکن. حتی محبت بین زن و شوهر و یا فرزند و والدین. یه جاهایی ممکن مقدار ورودی محبت ما به خاطر گنجایش کم و ظرفیت پایین قلب طرف مقابل، سر ریز بکن و نه تنها باعث شادی و خوشحالی طرف نشه بلکه فکر کنه داریم به حریمش تجاوز می کنیم.

گفت:

بله خب؛ همه که عین هم نیستن و ما خودمون باید اهل مراعات باشیم، با همه نمیشه پسرخاله شد و سریع داد و ستد و بده بستون داشت؛ مخصوصاً افرادی که تجربه ی رابطه های غیرعادی باهاشون داشتیم. یعنی حداقل یک بار در این زمینه امتحانشون کردیم و فهمیدیم نباید از یه حد بیشتر باهاشون رفاقت داشت. چون هم به خودمون لطمه می زنیم هم به اونا.

گفتم:

قبول دارم؛ اما آدم با دلش چی کار بکن؟ من که سنگ نیستم! آدمایی هستن که دوستشون دارم و بهشون احساس تعلق خاطر دارم. (یه بنده خدایی یه بار می گفت نگو تعلق خاطر، بگو هوس خاطر!)

حقیقتش رو بخوام بگم آدمای احساساتی نه می تونن دروغ گوهای خوبی باشن نه تصمیم گیرنده های خوبی در مواقع حساس و احساسی. یعنی زود بازی رو لو میدن و همه چیز رو می کنن. مثل من :(

سلمان:

قطعاً در خلوت ها و تنهایی هایی که می دونیم نیاز به یک همدم داریم، اگر ابتدا به سراغ خدا بریم و با خودش که همیشه بوده و هست و خواهد بود خلوت کنیم بیشتر به نفع ماست تا اینکه بگردیم دنبال یک انسان از جنس خودمون و نیازمندتر از خود ما تا بهش ابراز احساسات کنیم.

خداست که درد بنده هاش رو بهتر می دونه و درمانش رو سر راهشون می ذاره. واقعاً در این دنیا هر کسی لایق و شایسته ی دوست داشتن نیست و ما نمی تونیم با یک دید معقول همه رو به یک چشم ببینیم و باید تفاوت در ظرفیت های مختلف وجودی افراد رو بپذیریم.

ما مأمور به دوست داشتن همه نبوده و نیستیم و باید این رو آویزه ی گوش خودمون بکنیم، اگر قرار یک زندگی سالم و بدون حاشیه داشته باشیم.

 

احساس عجیبی از طرف خود خود خدا

۹ نظر ۱۷ مرداد ۹۵ ، ۰۰:۲۱
سلمان