.:: نوشته‌جات آقای مـیـم عـیـن ::.

... بخوان و بگذر
.:: نوشته‌جات آقای مـیـم عـیـن ::.

فکر کردن و سپس نوشتن و بیان کردن، تفاوت انسان با خیلی هاست.
پس؛
خوب فکر کن
خوب بیان کن
خوب بنویس

آخرین نظرات

من:

چیزی که همه ندارن اما توقع دارن تو داشته باشی، بهش چی میگن؟ میگن؛ اعصاب!

تو:

خب باید روی خودمون کار کنیم که داشته باشیم دیگه، وگرنه ما هم مثل بقیه ندار میشیم توی این مورد.

او:

اگر انسان همش نگاهش به رفتار زشت دیگران باشه و بخواد الگو گیری بکن میشه مقابله به مثل و این کار نه تنها چیزی به ارزش های ما اضافه نمیکن بلکه از ارزش های وجودی و انسانی ما، کم هم میکن. باید سعی خودمون بکنیم در شرایط حساس و عصبانیت و هیجانی تصمیم عاقلانه بگیریم.

سلمان:

مسلماً وقتی من در شرایط صلح و صفا و مِهر و محبت و دوستی و اخلاص و گل و بلبل هستم و همه چیز آروم و بر طبق روال پیش بره که دیگه داشتن اعصاب و روان سالم و بی درگیری با دیگران ارزش چندانی نداره؛ مثل یک اتوبان بدون ترافیک و بوق و دود ماشین ها که داریم با 100 تا سرعت توی هر لاینی که دوست داریم رانندگی می کنیم، بدون ترافیک و زد و خورد و تصادف؛ نه اینکه ما خودمون رو در شرایط سخت اجتماعی در برخورد با دیگران قرار بدیم، بلکه باید ببینیم زمانی که محک تجربه و آزمون در برابر خواسته ها و حرف ها و اعمال ناشایست دیگران پیش میاد ما چی کار می کنیم و چه تصمیمی می گیریم و رفتارمون چه قدر نرم و زیباست.

داشتن اخلاق خوش در همه حال توصیه شده، چه در زمان جنگ و درگیری و زد و خورد چه در حال صلح و صفا و سازش و روایت می فرماید چه نزدیک است که مؤمن بد اخلاق وارد جهنم بشود و کافر خوش اخلاق وارد بهشت!

 

کمی تا قسمتی اَبری

۴ نظر ۱۳ مرداد ۹۵ ، ۱۳:۳۹
سلمان

من:

چه کسی از آینده خبر داره جز خدا و حتی با دقیق ترین پیش بینی ها و آمار و اطلاعات شفاف هم گاهی نمیشه به درستی از اون چیزی که قرار رخ بده با خبر شد. اینجاست که عقل و علم بشر محدود بودنش ظاهر و بارز میشه.

تو:

شاید بشه از روی یک شرایطی که داشتیم یه چیزایی رو فهمید، از قبل باید استفاده کرد، از اون موقع که بچه بودیم و از پدر و مادرمون و از زمان طفولیت و کودکی و از ابتدایی و راهنمایی و از شکل گیری شخصیت در نوجوانی و از دوستان و رفیقان در دبیرستان و از سلایق و علایق در جوانی و ... بیشتر نمی دونم چون خودم در همین مقطع از عمر به سر می برم.

او:

اگر وصل به منشأ هستی باشی و اعتماد و اطمینان به راهکار و قاعده و اصول زندگی و نسخه ای که خالق هستی برات پیچیده داشته باشی نه می ترسی و نه نگران میشی و نه مضطرب که آینده چه میشه و چه خواهد شد و از زندگیت نهایت لذت رو می بری، چه در ایام سختی و چه در ایام شادی و حسرت گذشته ها و غصه آینده های نیومده رو نمی خوری و همیشه با حال در حال زندگی می کنی :)

سلمان:

قطعاً جز خدا کسی نیست که عالم و دانا و بینا بر سرنوشت بندگانش باشه و قطع به یقین آنچه گذشتگان و نیاکان و الان ما و در آینده، آیندگان انجام دادند و می دهیم و خواهند داد بر سرنوشت ملت ها و اُمت ها و انسان ها تأثیر گذار.

یک سیر صعودی و نزولی داره قطعاً، اینکه در برهه ای از زمان پایین باشیم و در برهه ای بالا اما قطعاً و یقیناً باید یک سِیر مشخص و قانون مند و هدف دار باشه و مارپیچ و زیگزاگ رفتن در این مسیر جایی نداره.

خداست که یک بنده گمراه در گذشته را بینا و اکنون هدایت و در آینده عالِم و فرزانه خواهد کرد که صد البته هم به دعا هم به عمل کار برآید، به سخندانی و سخنرانی نیست. اوست که (به نظرم {اون} زشت هست کاربردش برای خدا) یک دانش آموز دبستانی را از زمین بلند کرده و به اَعلی عِلیین فقه و فقاهت می رسونه.

گذشته و حال و آینده چیست؟

۳ نظر ۲۸ تیر ۹۵ ، ۱۵:۰۲
سلمان

گفتم:

نمیشه که هِی به یه چیزی دست پیدا کنی هِی مُفت و مسلم از دستش بدی. باید اون چیزی که به دست آوردی به اندازه ی قدر و قیمتش براش وقت بذاری و همون اندازه که ارزش داره ازش مراقبت کنی. مثلاً گنجی که از دل زمین بیرون آوردن یا مرواریدی که از اعماق اقیانوس بیرون کشیدن که به راحتی در معرض سرقت قرار نمی دن.

گفتی:

آره، ببین همیشه چیزای با ارزش توی موزه های ملّی نگه داری می کنن با شدیدترین تدابیر امنیتی تا کسی بهشون دست اندازی نکن. چون سرمایه های یک ملت یا یک کشور یا یک فرهنگ هستن. اما ما متأسفانه اصلاً برامون مهم نیست چی داریم چی نداریم. می ذاریم هر چی داریم اُکسید بشه بدون اینکه بدونیم اون چیز قیمتی رو با چه زحمتی به دست آوردیم.

گفت:

احتمالاً چون یه سری چیزا مفت به دستمون رسیده این طوری برخورد می کنیم یا امید داریم که اتفاقی براشون نمی اُفته، وگرنه هیچ وقت انقدر قهرآمیز برخورد نمی کردیم. در کل هر کس طاووس خواهد جور هندوستان کِشد. اگر می خوای قدر و قیمت به دست بیاری باید سختی بکشی و اگر به دستش آوردی باید به هر طریق ممکن ازش محافظت کنی.

سلمان:

چه چیزی با ارزش تر از ایمان و اعتقاد یک فرد هست؟ چیزی که اگر نباشه ما زندگیمون هیچ معنا و مفهومی نداره و با یک قارچ صدفی یا دکمه ای که توی خورش و قیمه می ریزن و با آبلیمو مخلوط می کنن و تَفت میدن هیچ فرقی نداریم. وقتی می ریم یه جا زیارت یا دو روز روزه می گیریم یا یک حال خوش معنوی به دست میاریم، اونم با سعی و تلاش و مجاهدت، خیلی خوب که به هر طریق اون اثرات رو حفظ کنیم و اجازه ندیم با عوامل بیرونی مثل نگاه حرام و شنیده های بیهوده یا بی احترامی با والدین یا بحث و جدل از بین برن. باید بدونیم که همیشه دشمن که همون نَفس انسان و شیطان هست، در کمین نشستن و منتظر لحظه ای غفلت ما هستن تا ایمان مون رو از چنگمون در بیارن.

ایمانی که شاید بعد از سی روز روزه داری و صباحی چند سحرخیزی به زحمت و مرارت به دست آورده باشیم. تازه اونم معلوم نیست! شاید به دست آورده باشیم، شاید نه ... :(

۱۵ نظر ۱۴ تیر ۹۵ ، ۰۱:۳۸
سلمان

من:

جداً و قطعاً و یقیناً در پاره ای از موارد و در مورد برخی افراد در اکثر مواقع انسان از دایره ی حوصله و تحمل بیرون میره و نمی تونه رفتار اطرافیان، حرف هاشون، نگاه هاشون و طرز فکرهاشون تحمل بکن. در این مواقع یک عده که ممکن از اطرافیان نزدیک آدم باشن، مثل برادر، خواهر یا پدر و مادر و همسر برن روی مُخ و با حرف ها و حرکات اشتباه و سوالات بی جا باعث دل زدگی و عصبانیت آدم بشن و انسان از کوره در بره.

تو:

خوبه که موقع صحبت کردن با دیگران شرایط روحی و روانی و موقعیتی که در اون قرار گرفتن رو در نظر بگیریم و بعد شاید لحن صحبت و تُن صدامون تغیر بکن. متنفرم از آدمایی که بدون در نظر گرفتن شرایط روحی - روانی افراد شروع به صحبت و سوال و جواب می کنن و حتی یک ذره فکر نمی کنن که شاید شخص مقابل و مخاطب در اون موقعیت و اون لحظه حوصله ی جواب پس دادن به سوالات ذهنی و کنجکاوی های شمارو نداره!

او:

شاید این انتقاد به خود ما هم وارد باشه و خود ما هم گاهی بدون در نظر گرفتن شرایط افراد شروع به صحبت و گِله و شکایت بکنیم و امان از وقتی که حتی تغییر لحن و وُلوم صدای افراد هم تغییری در ما ایجاد نکن و متوجه نشیم که مستقیماً شخص مقابل از ما درخواست پایان دادن به بحث رو داره و با زبون بی زبونی و با ایما و اشاره می خواد بگه: «لطفاً تمومش کن! من الان حوصله ندارم.»

سلمان:

تا حدود زیادی از به وجود آورنده ی این وضعیت حالا هر کس که هست از اطرافیان تا خود خدا شاکی و ناراحت میشم! علی الخصوص در مواقعی که صبح زود از خدا چیزی جز آرامش و آسایش برای خودم و دیگران درخواست نکردم و برخلاف روزهای دیگه اون روز تبدیل به یک جهنم هم برای خودم و هم برای اونایی میشه که براشون دعا کردم! هنوز خودم توی این قسمت قضیه گیر کردم. نمی دونم امتحان الهی هست یا چیزی غیر از این و قراره حالا که برای سعادت این افراد دعا کردم در مقابل رفتار زشت شون قرار بگیرم تا درجه ی ایمان و تقوا و صبرم مشخص بشه و عیار شخصیتم چه در حال طلب خیر سر سجاده و چه در حال رو به رو شدن با اشخاص در چنین موقعیتی محک بخوره.

۰ نظر ۰۱ تیر ۹۵ ، ۱۲:۱۷
سلمان

من:

یک سری چیزها انگار از قبل مشخص شده اما نه از زمانش اطلاع داری و نه از نحوه ی برگزاری و اجرا شدنش و حتی از این که از قبل نوشته شده هم کاملاً بی اطلاع هستی اما واقعاً نوشته شده و محتوم هست، مثل یک سری تصمیمات در زندگی هر انسان که ممکن به یک باره کلیه ی مناسبات و رفت و آمدهای یک فرد رو تغییر بده. از مهاجرت برای ادامه زندگی به یک شهر گرفته تا ازدواج و شغل و ادامه تحصیل در رشته ای که اصلاً تا حالا بهش فکر نکرده بودی.

تو:

خدا خواسته این طور بشه!

او:

می گن فلان عالم می گفت اینجایی که نشستید از قبل مشخص شده یک مشت خاکش که بَردارن بعدها چند تا درخت و گیاه و جانور و انسان ازش درست میشه و چی کار میکنن و قراره چی بشه. شما نمی تونید ازش فرار کنید.

سلمان:

البته همه ی این ها منکر اختیار و انتخاب خود انسان نمیشه و اگر به این صورت باشه که بیان می کنیم میشه جبر کامل و این در خلقت درست نیست، این که انسان سر دو راهی هایی قرار می گیره که باید تصمیمات سخت و دشواری بگیره و اون تصمیم می تونه کل مسیر زندگیش تغییر بده اینجاست که ارزش انسان مشخص میشه و هر چند که از قبل در لوح محفوظ همه چیز ثبت و ضبط شده باشه اما خب آدم می تونه با یک انتخاب و تصمیم غلط یا درست همه چیز زندگیش دگرگون بکن. مثلاً من بارها به این فکر کردم که اگر الان یه چاقو بزنم به شکم خودم و خودکشی کنم! آیا این در سرنوشت من از قبل نوشته شده بوده یا اینکه من خودم این سرنوشت رقم می زنم یا اینکه اصلاً شاید کشته نشم و دوباره فرصت حیات پیدا کنم و یا اصلاً نه تنها جرأت این کار پیدا نکنم بلکه چنین تصمیمی تا آخر عمرم نخواهم گرفت و همین تصمیم نگرفتن برای خودکشی هم در لوح محفوظِ سرنوشتِ دنیوی و اُخروی من مکتوب و محفوظ؟!

۰ نظر ۲۳ خرداد ۹۵ ، ۱۰:۳۸
سلمان

گفتم:

همیشه آدم باید بتون این ویژگی رو در خودش حفظ بکن و به این راه و روش قدیمی پای بند باشه، حتی اگه شده با کمترین وسایل و امکانات، هر چند که بهتر در این مورد بهترین چیزی که داری رو عرضه کنی. خیلی خوبه، دوست دارم. دوست دارم همیشه مهمون داشته باشیم حالا نه هر روز و هر شب که از توان آدم بیرون باشه اما در کل نگه داشتن مهمون یا کسی که اومده بهت سر بزن رو دوست دارم. اِطعام کردن رو دوست دارم چون شیوه ی اولیا و صُلحا بوده و خدا دوست داره این کار.

گفت:

برو عمو جان! توی این خرج و بَرج زندگی دیگه مگه میشه مهمون داری کرد؟!

گفتی:

اگر درست زندگی کنی و بتونی همیشه یه مقدار پس انداز داشته باشی یا زندگی رو به خودت سخت نگیری و بدون تکَلُف زندگی کنی، بدون چشم و هم چشمی، چرا که نشه. داشتن رابطه با آدم های متفاوت خیلی هم خوبه، حالا اصلاً شاید این افراد از لحاظ ظاهری و حتی اعتقادی با تو در تعارض باشن و فکرشون با فکرت متفاوت باشه، اما اگر بتونی بین قلوب مردم حتی اگه شده با همین سفره داری و مهمون نوازیت جایی باز کنی قطعاً تأثیر در رفتار دیگران هم داره.

سلمان:

قطع به یقین اِکرام و اِطعام و سفره داری و مهمان نوازی از سیره ی مقربین و بزرگان و اولیاست و حتی نمونه هایی داشتیم مثل حاتم طایی و یا بزرگان مشرکین که حتی از لحاظ اعتقادی در خلاف جهت اسلام بودن اما به خاطر همین ویژگی ها مورد توجه بزرگان قرار می گرفتن. کلاً بخل نداشتن در امر پذیرش مهمان و در خونه باز بودن به روی همه باعث برکت در زندگی و آرامش روحی و روانی و ثبات شخصیت میشه.

۰ نظر ۱۱ خرداد ۹۵ ، ۰۹:۳۷
سلمان

گفت:

بزرگترین ارزش انسان به آزاد بودن و اختیار دار بودنش و اگر این دو تا رو از آدم بگیرن دیگه هیچی نداره که بخواد اشرف مخلوقات باشه؛ حُریت و مختار بودن سبب کمال انسان هست در حالی که موجودات دیگه ازین دو یا بی بهره هستن یا در حد رفع حاجات غریزی ازش استفاده می کنن.

گفتم:

خب اگه عقل انسان ازش گرفته بشه دیگه فرقی با حیوان نداره و از عقل منظورم مغز نیست که گوسفند هم داره! بلکه اون قوه ی راهبری و مرکزی که آزادی و اختیار رو داخل چارچوب صَلاح و رستگاری برای انسان می پسنده و اگر اطرافمون رو ببینیم آدم های مجنونی هستن که هم آزادن و هم مختار اما به خاطر بی بهره بودن از نعمت عقل دچار اشتباهات و خطاهایی میشن که موجب سرافکندگی و خجالت خودشون و دیگران میشن.

گفتی:

گاهی وقتا همین اختیار و آزادی باعث به جهنم افتادن انسان میشه، هر چند که نمیشه نَفیش کرد و اگر این دو از انسان گرفته بشن و جهان انسان ها بر قاعده ی جَبر پیش بره دیگه بهشت و جهنم و پاداش و جَزا هیچ معنا و مفهومی نداره. و اون طرف قضیه هم هست که افراد می تونن با بهره گیری از عقل و آزادی و اختیار به راهی برن که باعث نجات خودشون و دیگران بشه.

سلمان:

همون طور که آدم به لطف خدا اختیار داره و البته ممکن مرتکب خطا و گناه بشه، همون خدا فرصت توبه و آزادی عمل برای بازگشت به سمت خودش رو به ما داده و اگر زودتر با اختیار خودمون گناه رو کنار بذاریم و در عین استفاده از آزادی بتونیم با عقل خودمون به سمت خدا حرکت کنیم قطعاً جزء نجات یافتگان هستیم ودر غیر این صورت میشیم خَسِرَ الدنیا و الاّخرة.

۰ نظر ۲۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۳۷
سلمان

گفت:

امروز که مبعث بود وقتی از خواب پا شدم، وقتی چشام باز کردم و به قول خارجی ها awake کردم، با این که شبش یه خواب بد دیده بودم اما خیلی خوشحال بودم و همش با همون حالت خواب آلودگی فکر کردم که دلیل این خوشحالی و بهجت توی قلب من چی می تونه باشه اما به نتیجه ای نرسیدم جز اینکه امروز عید مبعث پیامبر مُکرم اسلام حضرت محمد مصطفی هست و چه چیزی بیش از این می تونه باعث شادی یه انسان بشه.

گفتی:

همه انسان ها می تونن یه بعثت داشته باشن در این دنیا، حالا برای بعضی ها این بعثت از زمان تولد شروع میشه و برای بعضی در 40 سالگی یا کمتر و بیشتر. یعنی همه ی ماهارو خدا برانگیخته برای انجام مأموریتی. یک عده متوجه میشن و میرن دنبال انجام اموراتی که از جانب خدا بهشون تفویض شده و یک عده هم هیچ وقت نمی فهمن و همون جوری بدون انجام مأموریت از دنیا میرن.

گفتم:

حرفت جالب بود برام. واقعاً اگر هر انسانی این طور به آفرینش و خلقت خودش نگاه بکن که برای اون هم یک مبعثی در نظر گرفته شده، شاید دیگه هیچ انسانی دست به خودکشی نزن؛ چون خودکشی یعنی پایان دادن اجباری به نعمتی که خدا بهت عرضه کرده. نعمت هستی و وجود و بندگی که خیلی ها در عالم لیاقت داشتنش رو نداشتن.

سلمان:

خوبه بگردیم از همین امروز و مأموریت متناسب با خودمون پیدا کنیم و به برکت همین عید مبعث حضرت رسول از خدا بخوایم و التماس کنیم و خواهش و مناجات و درخواست که خداوند دلیل بعثت مارو بهمون بفهمون وگرنه مثل خیلی از انسان های غافل ما هم خواهیم مُرد.

۰ نظر ۱۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۰۵
سلمان

کسی پیدا نمیشه که بگه من آدمی هستم که از اوضاع و احوالم خودم بی خبرم و فی الواقع همه ی ما بنی بشر یه جورایی از کارایی که داریم صبح تا شب انجام می دیدم با خبریم؛ از خوبی هامون از بدی هامون و راه در رو و پیچوندن هم نداریم.

 

بَلِ الْإِنْسَانُ عَلَى نَفْسِهِ بَصِیرَةٌ (القیامة/14)
بلکه انسان خودش از وضع خود آگاه است،

 

گاهی اوقات خودمون برا خودمون چاله چوله هارو تبدیل به چاه می کنیم و فرصت هارو تبدیل به تهدید!

در اینجور مواقع میشه شاهد اوج حماقت انسان بود که از یک چیز پیش پا افتاده ی بیخود برای خودش گناه و عصیانی درست کنه که اون سرش ناپیدا. روزی هزار بار توی صفحه ی حوادث روزنامه ها به چشم هزاران نفر می خوره و می خونن که فلانی به خاطر 4000 تومن آدم کشته! وسط خیابون. (خودم خوندم یه بار) یا فلان شخص سر یک متلک پرانی به شخصی باعث نقص عضو طرف شده و هزاران مورد شبیه به این.

توی گناه و معصیت هم همین جوری دقیقاً برامون؛ یعنی از یه نگاه الکی و یا سخن بیهوده پشت سر این و اون و یا تعریف یک ماجرا و بیان جزئیاتش شروع میکنیم به هرزگی و تهمت و غیبت؛ از چیزی که واقعاً ارزشش رو نداشته بیخودی هیزم جهنم می سازیم برا خودمون.

طرف فکر کرده فامیلشون بهش نظر داره، فقط فکر کرده! و بعد شروع یک رابطه سر همون فکر بیهوده و بعدم که باید پناه برد به خدا ....

 

پروردگارا، صبر در برابر معاصی نصیبمان بگردان.

 

رفتم مدرسه سابق و تعدادی از معلمان گرامی رو در حین تدریس توی کلاس هاشون دیدم و باهاشون سلام علیک کردم و روبوسی و تبریک روز معلم و معلم انسان شریفی است که آموخته هایش را با جان و دل نثار می کند به فرزندان من و شما و جایگاهش بس رفیع و بلند مرتبه است.

۰ نظر ۱۴ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۰:۱۷
سلمان

توی اعتکاف آشنا شدیم قرار گذاشتیم امروز بریم سینما (کمک به فرهنگ کشور!) رفتیم و دیدیم؛ نه فقط فیلم. رفتیم و شنیدیم؛ نه فقط فیلم. البته خب در جای خودش اونم یه نوع فیلم بود از نوع 5 بُعدی.

بادیگارد رو به نظرم همه مدل آدمی نمی رفت ببینه چون شخصیت حاتمی کیا با کارایی که انجام داده (منظورم فیلم هاش هست، نه اعمال و رفتارش) به تیپ همه مدل آدمی نمی خوره و اونم خوب بود، حاج حیدر ذبیحی و این یکی اینجا اسمش ایزدی بود توی فیلم سالوادور.

یه حدس و گمان و ظن و شکی دارم نسبت به عطاران که احساس می کنم دوست داره طبقه ی حزب اللهی جامعه رو توی فیلم هاش مسخره بکن عین طبقه حساس. یه مشت آدم خشک مغز و متعصب الکی که پی انجام ظواهر امورات دینی هستن.

گاهی که گناه دیگران رو می بینم پی به بیچارگی خودم در برابر خدا می برم؛ یه پارک هست رو به روی منزل که جوانان عاشق نوشکفته میان و ... هر بار می بینمشون در حالی که پرده های حیا رو نابود می کنن فکر می کنم به لحظاتی که خودم این طوریم و خدا داره نگاه میکن و امروز هم توی سینما من موندم و دلی پر غصه و لبی ظاهراً خندان به حرکات عطاران که چه طور یک انسان رو از جنس مخالف توی این جامعه ی اسلامی بدون ترس از آبرو ورداری بیاری یه جای تاریک (سینما!) و حتی اسم طرف هم نمی دونست! (آمانا، سامانتا، آمانتا ... یه چیزی تو همین مایه ها) بعد از چند سالتُ و بابا مامانت چه کار میکنن و خودت چه غذاهایی دوست داری شروع کنی و با دست هم گرفتن ... تموم بشه! :(

از اعمال زشتی که در برابر خدا مرتکب شدم و خدا شاهد بر من بود به خودش پناه می برم و امیدوارم خداوند مرا جزء توبه کننده گان قرار بدهد.

بعدش رفتیم مسجد نماز خوندیم و اون رفت خوابگاه (دانشجو فرهنگیان بود از یه شهر دیگه) و منم توی مسیر دائم فکرم مشغول بود به آینده ی اون دو دختر و دو پسر و گناهان خودم و گناهان مردم و چرا عذاب خدا رو فقط در زلزله می بینیم و همین قدر عذاب برای ما بس که هزار منکر در برابر ما انجام بشه و نه حرفی بزنیم و نه اعتراضی کنیم (خودم رو می گم، چون خیلی دوست داشتم به دختر بگم آخه بدبخت بیچاره، تویی که می گفتی امسال پیش دانشگاهی هستم و کنکور دارم، تو چه قدر مطمئنی اینی که از توی خیابون آوردت توی سینما و پول یه بلیط سینمات حساب کرده و دو تا دونه پفک دهنت گذاشته فردا میاد می گیرتت که دستت می ذاری توی دستش ...)

جمع سن هر چهارتاشون (دو تا دختر بودن و دو تا پسر) به 80 که قطعاً نمی رسید ولی 70 رو شک دارم.

و بعد از مدت ها رفتن ما به مرکز شهر شد آنچه شد و آنچه نباید می شد و از خدا سپاسگذارم که مرا آن گونه که بودند غافل قرار نداد و متذکرم کرد به آن نعمت هایی که به من ارزانی داشته.

بیاید برای حفظ ایمان هم دیگه دعا کنیم ...

۱ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۳۱
سلمان