.:: نوشته‌جات آقای مـیـم عـیـن ::.

... بخوان و بگذر
.:: نوشته‌جات آقای مـیـم عـیـن ::.

فکر کردن و سپس نوشتن و بیان کردن، تفاوت انسان با خیلی هاست.
پس؛
خوب فکر کن
خوب بیان کن
خوب بنویس

آخرین نظرات

سلام

بعد از ماه های متمادی دوری از وب و وبلاگ نویسی امروز با جمع بندی شخصی خودم از فضای مجازی و تجربیاتی که برام حاصل شد، تصمیم به بازگشت گرفتم.

بازگشت به همون فضای قدیمی وبلاگ نویسی و تبادل اندیشه و نظر از طریق صفحه کلید و نمایشگر و صفحاتی با کدهای http. تصمیم گرفتم عطای اینتساگرام و توییتر رو به لقائشون ببخشم. شاید من آدمی باشم که سنت رو به مدرنیته ترجیح میده، شاید هم مدرنیته با تمام زرق و برقش نتونست من رو اقناع کنه! 

۲ نظر ۱۹ فروردين ۹۹ ، ۱۹:۴۸
سلمان

سلام

حدود سیزده چهارده ساله بودم که پام به مسجد محله مون باز شده بود و از همون دوران راهنمایی سعی می کردم توی مراسماتش شرکت کنم. اون موقع زیر مسجدمون هم یه پایگاه بسیج بود که توش عضو شده بودم و هفته ای دو سه جلسه می رفتیم پایگاه و توی جلساتش شرکت می کردم.

آغاز آشنایی من با حاج آقا ا.م.پ از همون زمان شروع شد. ایشون هم پیش نماز مسجد ما بودن و هم اینکه توی پایگاه مسئولیت داشتن. از اون آخوندهای شر و شیطون بود که خودش پایه کوه و استخر و فوتبال و کوهنوردی بود. حدود سه چهار سال گدشت و ایشون از مسجد ما رفتن یه مسجد دیگه و بعدش قم. ارتباط ما کمرنگ شد و ماه به ماه و گاهی چندماه یکبار ایشون می دیدم.

دوران دبیرستان سپری شد و وارد دانشگاه شدم. همون موقع با یکی دیگه از روحانیون که شده بود پیش نماز مسجد محله مون رفیق شدم. فردی به شدت دوست داشتنی، قابل احترام، بسیار شوخ طبع، بذله گو، اهل تعامل با همه اقشار علی الخصوص جوان ترها و یه رفیق واقعی به تمام معنا. کسی که اگه کاری از دستش برمیومد و بهش رو میزدی محال بود که برات انجام نده. کسی که بابت نمازهای جماعت هیچ پولی از هیئت امنا طلب نمی کرد و بابت سخنرانی هاش هم همچنین. لااقل من که توی این مدت ندیدم، حتی تا الان! اولین کسی که سال اول دانشگاه به من توصیه کرد وارد حوزه علمیه بشم این آقا بود.

یه روز که توی ماشینش بودم بحث کشید جلو و گفت: "تو به درد حوزه می خوری نه دانشگاه." تعجب کردم. گفتم: "چی میگی؟!" گفت: "آدمایی مثل تو که فکر باز دارن و با چهارتا آدم مختلف معاشرت داشتن باید وارد حوزه بشن؛ کسایی که ذهن خلاق داشته باشن و بتونن توی این مسیر قدم بزارن و ..." حرف های دیگه ای هم زد که خیلی خاطرم نیست و دلایل دیگه ای که برام آورد. من بعد گوش کردن به حرفاش بهش گفتم: "اونجا جای من نیست؛ آدمایی باید برن که علم داشته باشن؛ گذشته خوبی داشته باشن؛ فردا هر کاری کنی نگن این فلانی که چی و چی حالا اومده آخوند شده؛ و از اینکه پذیرش مسئولیت لباس روحانی خیلی کار سختی هست و ..."

اون روز اصلاً قانع نشدم برای ورود به حوزه و این حرف همون جا تموم شد و گذست تا اینکه ...

۵ نظر ۲۵ آبان ۹۷ ، ۰۹:۳۱
سلمان

سلام

الان حدود دو سال و سه ماه از ورودم به حوزه و یک سال و سه ماه از عقدم و 7 ماه از عروسیمون گذشته!

توی این مدت که نبودم و نیومدم وبلاگ خیلی اتفاقات رخ داده، مثل همه آدم های روی زمین که هم دوران خوش داشتن و هم دوران ناخوشی. اما خب خداروشکر مال ما خوشی هاش الحمدلله بیشتر از ناخوشی ها بوده. فقط می تونم بگم زندگی ما در برهه هایی از زمان دچار انقلاب هایی میشه که گریزی ازشون نیست. چه با آغاز یک دوره جدید تحصیلی چه با ازدواج یا فرزند دار شدن یا هزاران اتفاق بزرگ که در زندگی ما رخ میده. اما واقعا این خداست که پشتیبان و حامی بندگانش در همه این مواقع هست و دم به دم در حال آزمایش کردن بندگانش هست.

الان هم که دیگه تلگرام و اینستاگرام (و بعدش معلوم نیست چی میخواد بیاد سرمون تا وقتمون از بین ببره و بدبختمون بکنه!) فرصت سر خاروندن به کسی نمیده و وبلاگ نویسی در محاق قرار گرفته.

نمی دونم از این بگم که باورم نمیشه الان سال سه حوزه هستم؛ یا از اینکه من به غیر از چهارتا النگو بیشتر نتونستم برای همسرم بخرم؛ یا اینکه بیش از پیش فهمیدم محبت و ایثار و شعور و درک و ایمان به حرف نیست و به عمل هست و میشه اون توی زندگی مشترک با یک همسر خوب و ایده آل تجربه کرد.

من الان که به یک سال قبل نگاه می کنم که چه استرس هایی برای عروسی داشتم و الان چه آرامشی در کنار همسرم، انگار همه اون اتفاقات توی خواب برام رخ داده بود و در عالم واقع نبودن. اینکه بعد دو سال و نیم چه قدر دیدگاهم نسبت به قرآن و احادیث تغییر کرده و چیزایی دیدم که قبلا اگر کسی برام تعریف می کرد نمی تونستم باور کنم.

فقط می تونم در یک جمله بگم "این خداست که ماهارو هدایت می کن به اون چه که خیر و صلاح هست" و باید خودمون و سرنوشت خودمون دست خدا بسپاریم و هی نگران نباشیم که فردا چی میشه، پس فردا چی میشه و ...

می دونم که اینجا دیگه اون افراد سابق نیستن تا این مطالب بخونن اما این نوشتم برای کسانی که هنوز هستن و میان و می خونن، مثل خانوم نجفی!

فعلاً، در پناه خداوند بزرگ و منّان

۶ نظر ۲۳ آبان ۹۷ ، ۲۲:۳۷
سلمان

زندگی انسان دائماً در حال تغییر و دگرگون شدن هست. از دوران کودکی تا نوجوانی و جوانی و کهن سالی؛ در هر یک از این بازه های زمانی، انسان دچار دل مشغولی های خاص خودش هست که حواسش از یه سری چیزا پرت و به یه سری چیزای دیگه جلب میکن.

این که دیگه وبلاگ نویسی برات جذاب نباشه یا اصلاً فراموش کرده باشی چیزی به نام وبلاگ داری، یکی از همین مسائل :)

من خدارو واقعاً شکر می کنم، از ته قلبم؛ وقتی به زندگی های سست و بی پایه و اساسی که بر روی آب بنا شدن، وقتی به آمارهای طلاق و جدایی های عاطفی دقت می کنم، وقتی به ناسازگاری و ناجور بودن جنس زوجین نگاه می کنم؛ می فهمم که خدا خیلی من و همسرم دوست داشته که همارو نصیب و قسمت هم کرده که دقیقاً اون چیزی هستیم که هر دومون می خواستیم. البته خب هیچ وقت دو تا آدم عین عین هم نمیشن اما میشه بیشترین درصد تشابه رفتاری و اعتقادی و شخصیتی و اجتماعی داشته باشن. یا حداقل اینکه آرمان ها و اهداف شون برای ادامه زندگی یکی باشه.

هر چند روز یک بار با خانومم یاد اولین جلسات خواستگاری و مشاوره  و رفت و آمدهای اولیه می افتیم و کلی می خندیم، اینکه من چه قدر پر حرف بودم و همسرم مأخوذ به حیا :) اینکه چه قدر سوال داشتیم هر دو تامون از هم دیگه و من تمام سوالاتم روی کاغذ نوشته بودم و یکی یکی به طور دقیق و کامل می پرسیدم و منتظر جواب های کامل و درست و حسابی و قانع کننده بودم. یاد این که مادر خانومم بعداً به خانومم گفته بود این یکی خواستگار از بقیه بیشتر به دلم نشسته :)) و خیلی حرف ها و خاطرات شیرین و زیبای دیگه که آدم وقتی یادش می افته کلی می خنده.

دوران عقد دوران طلایی زندگی زوجین برای کشف ناشناخته های هم دیگه است؛ قدرش باید دونست که واقعاً تکرار نشدنیه.

شاید یه روز توی ایام عید وقت کنم و بیام از مراحل آشنایی مون و این که چه جوری شد بهم رسیدیم، ما دو تا که کاملاً نسبت به هم از 7 پشت غریبه بودیم و از دو شهر متفاوت و دو فرهنگ مختلف بودیم، توسط یک واسطه خیر به هم رسیدیم و الان خودمون رو -خداروشکر بعد از 6 ماه که از عقدمون می گذره- جزء بهترین و شادترین و با حال ترین و خنده دار ترین و مسخره ترین و خخخخخخ دار ترین زوج های دنیا می دونیم.

لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم

۵ نظر ۲۲ اسفند ۹۶ ، ۲۰:۰۱
سلمان

حضرت زهرا سلام الله علیها :

 

مَن أصعَدَ إلَى اللّهِ خالِصَ عِبادَتِهِ أهبَطَ اللّهُ إلَیهِ أفضَلَ مَصلَحَتِهِ؛

هر که خالص ترین عباداتش را به سمت خدا بفرستد، خداوند برترین مصلحتش را به سوی او نازل مى کند.

بحار الأنوار ج ۷۰ ، ص ۲۴۹

 

هر وقت به این حد از یقین رسیدیم که هر چه داریم برای رضای خدا و در راه خدا نثار کنیم و خداوند متعال، به بهترین شکل و در بهترین زمان و مکان ممکن، پاسخ عبادت مارو میده؛ مطمئناً به درجه ی عظیمی از ایمان دست پیدا کردیم.

خوشبختانه (به خاطر انجام چنین عملی) بدبختانه (به خاطر تعداد دفعات اندک این عمل نسبت به عمری که کردم) دو بار در دو جا با خدا در سر دو راهی و سردرگمی که گیر کرده بودم چنین معامله ای کردم.

یکی برای ورود به حوزه علمیه و دومی برای ازدواجم. سعی کردم دز این دو موقعیت حساس که بسیار مردد شده بودم با خدا معامله کنم. نتیجه اش الحمدلله رب العالمین خیلی خوب شد و بهتر از اون چه که فکرش می کردم.

باید بندگان بیاموزند که در طول زندگی، بارها و بارها و در هر ماه و هر هفته، یا هر روز، با خدا چنین معاملات پرسود و گران بهایی انجام بدن تا نتیجه های عالی و خوبی بگیرن که اگر روزی بر ما گذشت، که کاری برای رضای خدا از روی خلوص نیت انجام ندادیم، خودمون رو سرزنش و مؤاخذه کنیم/

۵ نظر ۰۱ مهر ۹۶ ، ۱۳:۴۴
سلمان

ماضی - مضارع - مُستَقبَل

نه ...

اشتباه فهمیده بودم این همه مدت!

 

قبل از حوزه - بعد از حوزه

قبل از ازدواج - بعد از ازدواج

 

خداوندا به حرمت محمد و آل محمد، موجبات خوشبختی تمام جوانان و زوج های جوان را فراهم کن.

 

# من خوشبخت ترین مرد دنیا :))

# همسرم به گفته خودش، خوشبخت ترین زن دنیا :))

# ما هر دو همونی بودیم که میخواستیم. اللهم اجعل عاقبة امورنا خیراً

۱۱ نظر ۰۸ مرداد ۹۶ ، ۰۶:۲۳
سلمان

بعد از اون جواب منفی، دو دل و مردد شدم و البته سرد و دل زده.

طبیعی هست که وقتی برای اولین بار اقدام بکنی و جواب منفی بشنوی، خیلی توی روحیه ات اثر می ذاره؛ حالا دختر که باشی بالخره قبلش چند تا خواستگار اومده و جواب منفی داده اما پسر فرق داره. والله پسرها هم دل دارن و دلشون میشکن وقتی جواب منفی می شنون؛ چرا بعضی ها فکر می کنن پسرها از سنگ هستن و عاطفه و احساس ندارن؟!

گذشت تا یک هفته به خاطر دو دل شدن و تردید زیاد در اقدام مجدد، استخاره گرفتم/

جوابش دو پهلو بود برام. از طرفی از پیروزی پیامبر سخن گفته شده بود از طرفی از فتنه اهل نفاق؛ بیخیال شدم.

یک هفته ای هست دارم دوباره دو دو تا چهارتا می کنم و با یکی دو نفر صحبت کردم. اکثراً خب میگن اگر دختر و پسر از لحاظ خلق و خو و عقاید و تعریف و نقشه راهشون از زندگی، اشتراکاتشون بالای 60 درصد باشه، نباید روی چیزای دیگه خیلی مانور داد و گیر کرد. چون برخی مسائل رسم و رسومات جاری در هر شهر و قوم و فامیل هست که نمیشه باهاش درافتاد.

یعنی مَخلص کلام؛ اگر طرفین یک دیدگاه مشترک و بر اساس عقلانیتی چیدن برای زندگی شون، پس بهتر هست بر همون اساس پا پیش بذارن.

دیدم خداییش اون بنده خدا در اخلاق و عقاید و تعریفش از زندگی، همونی بود که منم دنبالش بودم اما خب سر پافشاری من به روی 14 سکه و زود پس زدن خانواده مورد نظر؛ جواب منفی شد.

امروز صبح بعد از نماز صبح از خدا طلب بهترین هارو برای تمام بندگانش کردم و برای خودم هم ایضاً.

سه قل هو الله و سه صلوات بر پیامبر و آل پیامبر فرستادم و دعای استخاره؛ اللهم انی تفألتُ بکتابک و توکلت علیک فأرنی من کتابک ما هو مکتوم من سِرِک المکنون فی غیبک.

باز کردم قرآن رو و آیه ای از آیات فرمانروایی خداوند در قیامت و حکمرانی او و پاداش مومنین و نیکوکاران آمد.

تصمیمم مصمم تر شد؛ دوباره اقدام می کنم و البته کمی شرایط رو تغییر می دم؛ هر چند یه مخالفت هایی از طرف خانواده برای اقدام مجدد روی این مورد وجود داره که طبیعی هست ...

توکلت علی الله ...

۱۰ نظر ۱۱ تیر ۹۶ ، ۱۰:۰۷
سلمان

تقریباً سال گذشته این موقع ها بود که نتایج اولیه آزمون کتبی اعلام شده بود و دقیقاً یک روز مانده به ماه رمضان (روز آخر شعبان) وقت مصاحبه داده بودن بهم. با تمام استرس و اضطرابی که به خاطر عدم آگاهی از سوالات مصاحبه داشتم، وارد مدرسه شدم و سراغ دفتر گرفتم ...

سوالات پرسیده شد و نتیجه مصاحبه مثبت شد.

تصمیم سختی که هنوز هم بعضی وقت ها فکر می کنم که اگر به قبل برگردم، بازم این راه رو انتخاب می کنم یا نه؟!

۷ نظر ۰۸ خرداد ۹۶ ، ۱۲:۲۴
سلمان

این تابو شکسته شد و روز عید مبعث، اولین مراسم خواستگاری رسمی برگزار شد؛ به اتفاق پدر و مادر و برادران. تفاهمات اخلاقی و اعتقادی زیادی بین بنده و طرف مقابل بود اما ...

نظرم برای مهریه 14 تا بود، بنا بر چند دلیل:

1- دختری با برکت تر است که مهرش کمتر باشد.

2- کی داده کی گرفته؟! (دروغ بزرگ)

3- مهریه، یعنی تعهد و قول و قرار؛ من آدم بد قول و غیر متعهدی نیستم.

4- مهریه یعنی هدیه ی قابل پرداخت، نه ضامن جریان پیدا کردن زندگی.

5- ...

با غالب موارد، حتی زندگی در شهر دیگر، موافقت شده بود، اما شخص دختر خانوم چون احتمال می دادن که خانواده با این تعداد مهریه موافقت نکنن، جواب منفی دادن ...

 

#سلام_بر_ابراهیم

#نه_به_دولت_4_درصدی

۵ نظر ۲۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۶:۲۰
سلمان

کاش به جای مُچ پات، مُچ عقلت نشونم می دادی ...

۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۵ ارديبهشت ۹۶ ، ۰۸:۵۵
سلمان