یک سال
تقریباً سال گذشته این موقع ها بود که نتایج اولیه آزمون کتبی اعلام شده بود و دقیقاً یک روز مانده به ماه رمضان (روز آخر شعبان) وقت مصاحبه داده بودن بهم. با تمام استرس و اضطرابی که به خاطر عدم آگاهی از سوالات مصاحبه داشتم، وارد مدرسه شدم و سراغ دفتر گرفتم ...
سوالات پرسیده شد و نتیجه مصاحبه مثبت شد.
تصمیم سختی که هنوز هم بعضی وقت ها فکر می کنم که اگر به قبل برگردم، بازم این راه رو انتخاب می کنم یا نه؟!
الان بعد از یک سال، با حدود 50 ورودی دیپلم و دانشگاهی به مدرسه ی ما، فقط 20 نفر باقی موندن که البته از این تعداد در سال آینده باز هم ریزش وجود داره و تا سال سوم شاید بشیم 10 نفر یا کمتر.
بالاخره اینجا هر کسی با یه انگیزه اومده، از فرار سربازی تا لباس پوشیدن (مُلبس شدن) و شخصیت و جایگاه اجتماعی پیدا کردن یا اخلاص عمل داشتن و تبلیغ دین خدا. اونایی که شناخت کافی نسبت به دروس حوزوی و ساعات درسی و کتاب ها و حواشی حوزه نداشتن، زودتر از همه رفتن و از راهی که انتخاب کردن پشیمون شدن؛ اما خب یه عده ای که هنوز به سختی های پایه دوم و سوم نرسیدن و بعدش دروس اصول و فقه و ... هنوز موندن تا یکی دو سال آینده تکلیفشون با خودشون مشخص بشه.
البته همه این ها هیچ چیز از توفیقی که نصیب آدم هایی که وارد این راه میشن کم نمی کن. تصمیم سخت و دشواری که تا در موقعیتش قرار نگیرید شاید متوجه عمق موضوع نشید. از آینده ی مبهم و ناآگاهی نسبت به وضعیت زندگی طلاب، چه مجرد و چه بعدش که متاهل بشن، تا وضعت معیشت و کار و درس های زیاد و در کنار همه این ها، تا حدودی نیش و کنایه و تمسخر دیگران (که البته خداروشکر من خیلی با این آخری مواجه نشدم)
شاید تحصیل علوم دینی توی دانشگاه معارف و امثالهم، به خاطر پرستیج کلاسیک دانشگاهی، اصلاً قابل مقایسه با حضور در حوزه علمیه که منشأ اصلی فقه و فقاهت در جهان هست نباشه.
توفیقات زیادی در این مدت و علی الخصوص در ابتدای ورودم به حوزه به دست آوردم که باز هم این مطلب برمی گرده به این که خودتون رو وارد این وادی پر رمز و راز کنید تا بعداً متوجه بشید چی میگم. از اول یک هدف داشتم برای ورود به حوزه و تا الان هم دنبال اون هدف بودم و البته تاآخر ان شاءالله که البته نیاز به درس خوندن و وقت گذاشتن و مباحثه فراوان داره، که من خیلی در اون حدی که باید و شاید، این کارهارو انجام نمی دم. یعنی نسبت به اون هدف عالیه ای که دارم؛ و بیشتر توفیقات خدا بوده تا تلاش بنده و اینجاست که می فهمیم وقتی می گن تو یک دانه برای رضای خدا در دل زمین بکار که خدا هفتصد دانه بهت میده یعنی چی.
مَثَلُ الَّذِینَ ینْفِقُونَ أَمْوَالَهُمْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنَابِلَ فِی کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَاللَّهُ یضَاعِفُ لِمَنْ یشَاءُ وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ(البقرة/261)
کسانی که اموال خود را در راه خدا انفاق میکنند، همانند بذری هستند که هفت خوشه برویاند؛ که در هر خوشه، یکصد دانه باشد؛ و خداوند آن را برای هر کس بخواهد (و شایستگی داشته باشد)، دو یا چند برابر میکند؛ و خدا (از نظر قدرت و رحمت،) وسیع، و (به همه چیز) داناست.
از طولانی کردن مطلب به خاطر سر رفتن حوصله مخاطب بدم میاد، چون خودم از مطالعه مطالب طولانی اونم توی وبلاگ ها خیلی بیزارم. اما خب با وجد و شوری که الان در خودم می بینم، پس از یک سالی که عین برق و باد گذشت و با توجه به تجربیات اندکی که این مدت به دست آوردم، دوست دارم بیشتر بنویسم.
این مسیر همون قدر که دارای شیرینی هاست، تلخی هایی هم داره و البته سختی هایی، مخصوصاً با تغییر وضعیت دروس حوزه از نظام قدیم به جدید، که یک طرح تقریباً آزمایشی در برخی حوزه هاست و تغییر کیفیت و کمیّت کتاب ها؛ وضعیت حجره نشینی و دوست شدن با آدم های مختلف که البته از یه سری هاشون خیلی خوشت میاد و دوست داری دستشون رو بگیری و باهاشون پرواز کنی به بهترین مکان ها و عرش اعلی، به خاطر خلوص نیتی که در این افراد می بینی و مجاهدتی که در تقوا و اخلاق و درس خوندن دارن و از اون طرف از آدم هایی اینجا نفرت پیدا می کنی به خاطر رفتارهای نازیبا و ناهنجاری که ازشون می بینی و روزی چند بار با خودت می گی (خصوصاً در اوایل ورود به حوزه) که این ها چرا اومدن اینجا...؟!
عشق به تحصیل علوم دینی، فهم قرآن و روایات و نگاه جدید داشتن به موضوعات دینی، برداشت صحیح از کلام الله و غور شدن در احادیث و ساعت ها فکر کردن در مورد یک حدیث یا یک آیه، مباحثه و مناظره ی مستدل و منطقی کردن در مورد مسائل مختلف، ارتباط با مردم و متوجه تغییر دیدگاه دیگران شدن در مورد خودت و غرق شدن در فضای معنوی موجود در حوزه (البته این آخری همیشه و همه جا نیست!) از شیرینی های درس خوندن در حوزه است.
البته مسائل و مشکلات و توقعات زیاد از حد دیگران از شما، چه مدرسه که میخواد از شما مجتهد بسازه! چه دیگران که انتظار معجزه و پیامبری و عصمت از یک طلبه ساده دارن! یا توقعاتی که خودت برای خودت می سازی و دائماً میگی اگر مُلبس شدم چه کنم؟ اگر سوال شرعی پرسیدن و نتونستم جواب بدم؟ اگر بخوام منبر برم ... و همه این اگر و اماهایی که ذهن یک طلبه رو خصوصاً تا پایان سطح یک درگیر می کن.
موانع هم برای یک طلبه بیش از دیگران هست، خصوصاً موانع معنوی و اخلاقی و تقوایی؛ همون طور که توفیقات بیشتری هم هست.
خلاصه مطلب اینکه، وارد شدن به حوزه با توجه به جو عمومی جامعه و نگاهی که نسبت به روحانیت هست (با تمام بد و خوب این قشر روحانی در جامعه) یک نوع مجاهدت به حساب میاد که هر کسی وارد این فاز نمیشه و بیشتر هم به خاطر ترس از آبرو و مال و امثالهم هست.
الشَّیطَانُ یعِدُکُمُ الْفَقْرَ وَیأْمُرُکُمْ بِالْفَحْشَاءِ وَاللَّهُ یعِدُکُمْ مَغْفِرَةً مِنْهُ وَفَضْلًا وَاللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ(البقرة/268)
شیطان، شما را (به هنگام انفاق،) وعده فقر و تهیدستی میدهد؛ و به فحشا (و زشتیها) امر میکند؛ ولی خداوند وعده «آمرزش» و «فزونی» به شما میدهد؛ و خداوند، قدرتش وسیع، و (به هر چیز) داناست. (به همین دلیل، به وعدههای خود، وفا میکند.)
* همیشه منظور از انفاق، مال و پول و ثروت نیست. انفاق جان و عُمر و ساعت و وقت و آبرو بالاتر از انفاق مال هست.
نترسید آقا جان؛ منم می ترسیدم، البته هنوزم یه کم ته دلم از یه سری چیزا می ترسم، اما اگر واقعاً علاقه و استعداد دارین و فکر بالا و پایین و جوانب امر رو کردید، تصمیم بگیرید که می خواید به همین زندگی معمولی ادامه بدید یا وارد یک دنیای پر از رمز و راز و سختی و شیرینی بشید ...
نمی خوام و نمی خواستم و نمی خواهم هیچ وقت کسی رو ترغیب به حوزه اومدن بکنم، چون کار بسیار دشوار و سختی هست و با آینده ی یک انسان در ارتباط هست، اما خواستم بگم که ای کاش ماها که خودمون طلبه هستیم، بتونیم تفکر برخی از جامعه رو نسبت به حوزه ها و حوزویان و آن چه در حوزه ها گذشته و می گذره عوض کنیم که این امر هم ممکن نیست، مگر با تلاش علمی، رعایت اخلاق و تقوا و مراعات حال انسان ها.
ببخشید طولانی شد ... :)