تو
هنوز نمی دانم باید "تو" را شما خطاب کنم یا "شما" را تو، اما می دانم هر که هر جور خطابت کند بی پاسخش نمی گذاری.
دیشب در هیئت شنیدم بالای منبر روضه خوان می گفت:
«مَلکی در عرش صدای خدا را می شنید که می فرمود «لبیک»؛ مَلک عرض کرد خداوندا جواب چه بنده ای را می دهی و خداوند فرمود:
بت پرستی که در حال عبادت بتش است و می گید "یا رب"! خواستم ندای بنده ی بت پرستم را بی جواب نگذاشته باشم ... »
با این تفاسیر مگر می شود تویی که هیچ ندایی و هیچ فعلی از فعل دیگر تو را به خود مشغول نمی دارد مرا از یاد برده باشی؟
چه گمان زشتی به تو می برم که تصور می کنم دیگر مرا نمی خواهی.
این شب ها می گن مقدرات عالم برای یک سال رقم می خوره، خودت آنچه بهترین است برایم مشخص کن که من نسبت به آنچه تو عطا خواهی کرد فقیر و بی چیزم ...
ببخش گاهی وقتا از کوره در میرم حرفای بد بد می زنم؛ فکرای ناجور می کنم؛ صبرم رو زیاد کن در برابر قضا و قدرت تا انقدر ناشکیبایی در حق اموراتت نکنم. می دونم اگر دوستم نداشتی ممکن بود من رو کجای این عالم قرار بدی؛ اون وقت نه حسینی می شناختم و نه علی و زهرایی؛ کم نعمتی نیست من رو آدم حساب می کنی که در دایره ی لطف اهل بیت جا میدی بهم.
خدایا به تمام داده و نداده ات شُکر