.:: نوشته‌جات آقای مـیـم عـیـن ::.

... بخوان و بگذر
.:: نوشته‌جات آقای مـیـم عـیـن ::.

فکر کردن و سپس نوشتن و بیان کردن، تفاوت انسان با خیلی هاست.
پس؛
خوب فکر کن
خوب بیان کن
خوب بنویس

آخرین نظرات

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رسانه» ثبت شده است

توی اعتکاف آشنا شدیم قرار گذاشتیم امروز بریم سینما (کمک به فرهنگ کشور!) رفتیم و دیدیم؛ نه فقط فیلم. رفتیم و شنیدیم؛ نه فقط فیلم. البته خب در جای خودش اونم یه نوع فیلم بود از نوع 5 بُعدی.

بادیگارد رو به نظرم همه مدل آدمی نمی رفت ببینه چون شخصیت حاتمی کیا با کارایی که انجام داده (منظورم فیلم هاش هست، نه اعمال و رفتارش) به تیپ همه مدل آدمی نمی خوره و اونم خوب بود، حاج حیدر ذبیحی و این یکی اینجا اسمش ایزدی بود توی فیلم سالوادور.

یه حدس و گمان و ظن و شکی دارم نسبت به عطاران که احساس می کنم دوست داره طبقه ی حزب اللهی جامعه رو توی فیلم هاش مسخره بکن عین طبقه حساس. یه مشت آدم خشک مغز و متعصب الکی که پی انجام ظواهر امورات دینی هستن.

گاهی که گناه دیگران رو می بینم پی به بیچارگی خودم در برابر خدا می برم؛ یه پارک هست رو به روی منزل که جوانان عاشق نوشکفته میان و ... هر بار می بینمشون در حالی که پرده های حیا رو نابود می کنن فکر می کنم به لحظاتی که خودم این طوریم و خدا داره نگاه میکن و امروز هم توی سینما من موندم و دلی پر غصه و لبی ظاهراً خندان به حرکات عطاران که چه طور یک انسان رو از جنس مخالف توی این جامعه ی اسلامی بدون ترس از آبرو ورداری بیاری یه جای تاریک (سینما!) و حتی اسم طرف هم نمی دونست! (آمانا، سامانتا، آمانتا ... یه چیزی تو همین مایه ها) بعد از چند سالتُ و بابا مامانت چه کار میکنن و خودت چه غذاهایی دوست داری شروع کنی و با دست هم گرفتن ... تموم بشه! :(

از اعمال زشتی که در برابر خدا مرتکب شدم و خدا شاهد بر من بود به خودش پناه می برم و امیدوارم خداوند مرا جزء توبه کننده گان قرار بدهد.

بعدش رفتیم مسجد نماز خوندیم و اون رفت خوابگاه (دانشجو فرهنگیان بود از یه شهر دیگه) و منم توی مسیر دائم فکرم مشغول بود به آینده ی اون دو دختر و دو پسر و گناهان خودم و گناهان مردم و چرا عذاب خدا رو فقط در زلزله می بینیم و همین قدر عذاب برای ما بس که هزار منکر در برابر ما انجام بشه و نه حرفی بزنیم و نه اعتراضی کنیم (خودم رو می گم، چون خیلی دوست داشتم به دختر بگم آخه بدبخت بیچاره، تویی که می گفتی امسال پیش دانشگاهی هستم و کنکور دارم، تو چه قدر مطمئنی اینی که از توی خیابون آوردت توی سینما و پول یه بلیط سینمات حساب کرده و دو تا دونه پفک دهنت گذاشته فردا میاد می گیرتت که دستت می ذاری توی دستش ...)

جمع سن هر چهارتاشون (دو تا دختر بودن و دو تا پسر) به 80 که قطعاً نمی رسید ولی 70 رو شک دارم.

و بعد از مدت ها رفتن ما به مرکز شهر شد آنچه شد و آنچه نباید می شد و از خدا سپاسگذارم که مرا آن گونه که بودند غافل قرار نداد و متذکرم کرد به آن نعمت هایی که به من ارزانی داشته.

بیاید برای حفظ ایمان هم دیگه دعا کنیم ...

۱ نظر ۰۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۲۱:۳۱
سلمان