.:: نوشته‌جات آقای مـیـم عـیـن ::.

... بخوان و بگذر
.:: نوشته‌جات آقای مـیـم عـیـن ::.

فکر کردن و سپس نوشتن و بیان کردن، تفاوت انسان با خیلی هاست.
پس؛
خوب فکر کن
خوب بیان کن
خوب بنویس

آخرین نظرات

مسیر من بی تلاطم گذر نمی گردد ...

اصلن معناش برام مهم نیست اما منظورم اینه که زندگی دنیا خیلی بالا و پایین داره برعکس زندگی آخرت که یه روال ثابت داره. یا می سوزی یا حال می کنی!

اینجا یه روز می سوزی یه روز می سوزوننت یه روز قصد داری خودت بسوزونی یه روز قصد دارن بسوزوننت یه روز حال می کنی یه روز حال میدن بهت یه روز قصد داری حال کنی یه روزم قصد دارن بهت حال بدن.

همیشه زندگی خودم (لااقل در مورد خودم مطمئن هستم) مثل نمودار سینوس کسینوس می بینم که یه بار در قله معنویت هستم و فردا در قعر چاه خطا.

خسته هم بشی می گن ناشکر نباش اما ادامه دادنش واقعا مرد میدان می خواهد و شیر ژیان...

۱ نظر ۰۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۴:۰۴
سلمان

ماییم و یک کرب و بلا ...

۱ نظر ۲۹ آبان ۹۴ ، ۱۱:۰۵
سلمان

دارد عطش گناه مرا از رسیدن به کربلای تو سیراب می کند!

 

پناه بر کسی که خالق همه چیز است و اوست که هستی می بخشد و بازگشت همه به سوی اوست ...

 

وَقُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّیاطِینِ (المؤمنون/97)
و بگو: «پروردگارا! از وسوسه‌های شیاطین به تو پناه می‌برم!»

 

یک رابطه ی عجیب بین انسان و خداست در این موضوع؛ اگر بخواهی و به سمتش بروی نجاتت می دهد.

 

نسبت به چند دقیقه قبل احساس بهتری دارم و کمی از فشار وسوسه به قلبم کمتر شد.

 

حداقل قیافه ی ناموزونش کمتر به خاطرم حمله می کند.

 

یا أیتها النساء و البنات؛ علیکن بالحجاب!

۰ نظر ۰۸ آبان ۹۴ ، ۱۸:۱۳
سلمان

یک وقت هایی هست با شنیدن یک چیزهایی و به فکر فرو رفتنت در مورد آن موضوع یک حس عجیبی بهت دست می دهد.

یعنی ...

احساس دلتنگی شدید ...

برای چه کسی؟

نمی دانی

واقعاً حس می کنی قلبت درون سینه ات دارد کوچک و کوچک تر می شود _تنگ می شود_

 

و یک باره هی به این و آنی که میشناسی زنگ می زنی تا دو کلمه حرف بزنی و دلت وا شود اما ...

اما هیچ کس پاسخ نمی دهد و به فکر فرو می روی که چرا این همه آدم به یک باره هیچ کدامشان جواب نمی دهند؟!!

 

او تو را برای خودش می خواهد آن موقع؛

برای خودش دلت تنگ شده و این حماقت محض درون مغزم مرا به سمت دیگران روانه می کند.

 

الهی العفو از این که سراغ غیر تو را می گیرم ....

۳ نظر ۰۷ آبان ۹۴ ، ۲۱:۴۶
سلمان

گاهی در اوج قرار می گیری و گاهی در قعر؛ عین نمودار سینوسی دارای موج می شوی.

بالا ... پایین ... بالا ... پایین

و البته یک مدت هم همین طور خط می شوی بدون هیچ تغییر زاویه ای، مانند این دستگاه های الکتروکاردیوگرافی حالت سکته و ایست قلبی به زندگیت دست می دهد.

گاهی می خندم و گاهی اشک می ریزم، گاهی دعوا و بحث و جدل و گاهی شوخی و مزاح و لبخند.

زندگی ما همین طور با همین بالا و پایین ها در گذر است تا زمانی که روح از بدن جدا شود و دیگر هیچ چیز ما را نجات نمی دهد به جز آنچه برآیند این نمودار سینوسی از اعمال و رفتار ما بوده و دیگر چه خوب باشی چه بد، چه مومن چه کافر، به ابدیت پیوسته ای و می فهمی خیلی از این بالا و پایین شدن ها که گیرشان افتاده بودی اینجا برایت تجسم پیدا می کند و می فهمی چه قدر دیر فهمیده ای دست هایی که به سویت برای اظهار عجز دراز شده بود، نه اظهار عجز که بلکه دستگیری از تو بود تا بالاتر بروی.

تازه می فهمی فریادهایی که با خشم بر سر این و آن می کشیدی نه بالا برنده، بلکه اینجا پایین آورنده مقام توست و چه چیزهایی که می پنداشتیم در دنیا بالا و در این عالم پَست واقع می شود و بلعکس!

 

حَتَّى إِذَا جَاءَ أَحَدَهُمُ الْمَوْتُ قَالَ رَبِّ ارْجِعُونِ المومنون/99

(آنها همچنان به راه غلط خود ادامه می‌دهند) تا زمانی که مرگ یکی از آنان فرارسد، می‌گوید: «پروردگار من! مرا بازگردانید!

 

لَعَلِّی أَعْمَلُ صَالِحًا فِیمَا تَرَکْتُ کَلَّا إِنَّهَا کَلِمَةٌ هُوَ قَائِلُهَا وَمِنْ وَرَائِهِمْ بَرْزَخٌ إِلَى یوْمِ یبْعَثُونَ المومنون/100

شاید در آنچه ترک کردم (و کوتاهی نمودم) عمل صالحی انجام دهم!» (ولی به او می‌گویند:) چنین نیست! این سخنی است که او به زبان می‌گوید (و اگر بازگردد، کارش همچون گذشته است)! و پشت سر آنان برزخی است تا روزی که برانگیخته شوند!

 

این روزها و این مدت نمی دانم از شنیدن خبر عروسی و ازدواج دوستان جدید و قدیم بخندم یا گریه کنم؟!

خنده برای آنان و گریه برای خودم و خدا گاهی چه قدر سخت از آدم امتحان می گیرد ... :(

۶ نظر ۰۶ شهریور ۹۴ ، ۰۹:۴۴
سلمان

اگه یه کم انصاف داشته باشی و کلاهت قاضی بکنی می فهمی همه چیز فراهم و بهترین هارو برات مشخص و مُقدر کرده.

بهترین مدرسه،بهترین معلم ها، بهترین کلاس، بهترین درس، بهترین فوق برنامه ها و کلاس خصوصی ها اما ...

اما تا خودت نخوای نه تنها بیست نمی گیری بلکه ممکن مردود هم بشی.

مدرسه ای بهتر از اسلام؟ کلاسی بهتر از شیعه؟ درسی بهتر از بندگی خودش؟ معلم هایی بهتر از پیامبر و امامان؟ فوق برنامه ای برتر از شب قدر و مُحرم و ماه رمضان و اعتکاف و ...

یه وقتا خودم با دست خودم برگه رو عمداً سفید تحویل می دم و هیچی نمی نویسم با اینکه خیلی بلدم اما بازم به روم نمیاره و می زاره به حساب اون دفعاتی که بردم پای تخته و درست جواب دادم؛ باز میگه تو بهترینی؛ می تونی بازم نمره خوب بگیری؛ باز اجازه میده سر درس و کلاسش بمونم و تلاش بکنم.

تلاش ...

وَأَنْ لَیسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى (النجم/39)
و اینکه برای انسان بهره‌ای جز سعی و کوشش او نیست.

 

اگر بهترین ها هم برات مقدر بکن و خودت تلاش نکنی دیگه هیچ عذری نخواهی داشت جز بی همتی خودت.

بر اساس همین بهترین هایی که برات مشخص کرده سخت ترین امتحانات هم ازت می گیره! پس نباید غُر زد اگر یه وقت می بینی سوالای سخت می ذاره جلو روت، به اون امکاناتی که برای هدایت شدنت فراهم کرده فکر کن و کمتر ایراد بگیر که چرا اینجاش سخته اونجاش تو کتاب نبود، فلان سوال که نخوندم، فلان جاش که درس ندادی!

می شد امکانات ویژه برات آماده نکنه و سوالای ساده ازت بپرسه اما دیگه آخر ترم بین دانش آموزای ممتاز و تراز اول جایی نداشت.

۲ نظر ۲۴ تیر ۹۴ ، ۱۵:۱۴
سلمان

هنوز نمی دانم باید "تو" را شما خطاب کنم یا "شما" را تو، اما می دانم هر که هر جور خطابت کند بی پاسخش نمی گذاری.

دیشب در هیئت شنیدم بالای منبر روضه خوان می گفت:

«مَلکی در عرش صدای خدا را می شنید که می فرمود «لبیک»؛ مَلک عرض کرد خداوندا جواب چه بنده ای را می دهی و خداوند فرمود:

بت پرستی که در حال عبادت بتش است و می گید "یا رب"! خواستم ندای بنده ی بت پرستم را بی جواب نگذاشته باشم ... »

با این تفاسیر مگر می شود تویی که هیچ ندایی و هیچ فعلی از فعل دیگر تو را به خود مشغول نمی دارد مرا از یاد برده باشی؟

چه گمان زشتی به تو می برم که تصور می کنم دیگر مرا نمی خواهی.

این شب ها می گن مقدرات عالم برای یک سال رقم می خوره، خودت آنچه بهترین است برایم مشخص کن که من نسبت به آنچه تو عطا خواهی کرد فقیر و بی چیزم ...

ببخش گاهی وقتا از کوره در میرم حرفای بد بد می زنم؛ فکرای ناجور می کنم؛ صبرم رو زیاد کن در برابر قضا و قدرت تا انقدر ناشکیبایی در حق اموراتت نکنم. می دونم اگر دوستم نداشتی ممکن بود من رو کجای این عالم قرار بدی؛ اون وقت نه حسینی می شناختم و نه علی و زهرایی؛ کم نعمتی نیست من رو آدم حساب می کنی که در دایره ی لطف اهل بیت جا میدی بهم.

خدایا به تمام داده و نداده ات شُکر

۳ نظر ۱۷ تیر ۹۴ ، ۱۴:۵۶
سلمان